شعر

چند سروده از آنا آخماتووا

                              

باز سروده اسماعيل خويي(لندن)

 

 

 

من ندانم

 

من ندانم که مرده اي يا زنده.

مي توان بر زمين به جست و جويت بود

يا همين در غروب هاي رنگ پريده

بايدم، سوگوار، به فکر و در آرزويت بود؟

 

همه ش از بهر توست: دعاهايم به روز،

دم داغ شبان بي خوابي.

وز همه شعرهاي من: سپيد رمه؛

وز دو چشمانم: آتش آبي.

 

کس نبود از تو بيش برخوردار از من؛

کس مرا از تو بيشتر شکنجه نکرد:

نه کسي که نواخت يکچندم و از يادم برد؛

و نه نامرد خاني که مرا به شکنجه گاه آورد.


 

...

 

  اين باز سروده را پيشکش مي کنم   به دوست مهربان و نازنينم  ناهيد خانم پولادي

 

 

وبا چيست؟ يا جنگ؟

                يا داوري ها؟

که اين ها همه در گذارند:

و خواهيم ديدن، سرانجام، پايان شان را.

ولي کيست از ما

تواناي تاب آوردن اين ترس را-

                                     اين

هراسي که نامش گريز زمان است؟

 


 

به چليپا کشيدن

 

کار فرشتگان برابر رنج پسر نبود به هنگام بر شدن.

و آسمان در انبوه شررها از هم پاشيد.

ُ با پدر گفت: "چرا ترکم کرده ي ؟!"

و به مادر، اما، گفت: "برايم گريه مکن!".

 


 

همسر لوت

 

  اين باز سروده را پيشکش مي کنم به دوست شاعرم  فريده خانم حسن زاده

 

 

مرد عادل دنبال پيام آور افلاکي رفت؛

سايه ي پيکر او کرد همه تپه سياه.

در دل همسر او، اما، وسوسه نجوايي داشت:

-"پشت سر، تا نشده دير، توان کرد نگاهي کوتاه.

 

برج هاي سرخ سُدم، وآنجا که در آن زاده شدي،

سايه ساري که در آن زمزمه مي کردي، با دستان چابک باف ات.

پنجره هاي تهي بر آن اشکوبه ي بالايي.

کودکاني که برکت يافت از ايشان روزان پس از شام زفاف ات".

 

چشم هايش داشت به واپس مي چرخيد هنوز،

که به جا کورش کرد يکي صاعقه بادردي وحشتناک.

تن سيمين اش گشت بلوري ز نمک،

و دو پاي چالاکش، چون ريشه، فرو ماند به خاک.

 

هيچ کس، در مرگ زني، در کشتاري عام،

بي گمان نيست که اشکي ريزد و آهي بکند.

در دل من، اما، او پيوسته به جا خواهد بود:

او که جان داد که دزدانه نگاهي بکند.

داستان

 برادر پولدار

توبياس ولف

برگردان: اسد‌الله امرايي

پيت و دونالد برادرند. پيت، برادر بزرگتر، با زنش در سانتاکروز بنگاه معاملات ملکي دارند. پيت سخت کار مي‌کند و خوب پول در مي‌آورد اما فکر مي‌کند بيشتر از‌اين‌ها حقش است. دو دختر، يک قايق و خانه‌اي دارد که گوشه‌ي اقيانوس از پنجره‌ي آن پيداست. همچنين دوستاني که به اندازه‌ي خودشان دارند و آنقدر خوب زندگي مي‌کنند که بد پيت را نخواهند. دونالد برادر کوچکتر  مجرٌد است و به تنهايي زندگي مي‌کند. اگر کاري پيدا شود مثل نقاشي ساختمان يا از‌اين قبيل، قبول مي‌كند اگر نه روز به روز قرض‌هايش بيشتر مي‌شود.

ادامه نوشته

داستان

بلبل چرا مي خواند ؟

ميخائيل زوشچنكو[1]

برگردان : قاسم صنعوي

1

خداي بزرگ ، كارادبي كردن عجب مشكل بزرگي است ! آدم بايد كلي زحمت بكشد و عرق بريزد تا از تمام تله هايي كه سر راهش كار گذاشته شده خودش را در ببرد .

و اين جان كندن هم براي چه ؟ خيلي ساده ، براي نقل ماجراي عشق هاي آدم پيش پا افتاده اي مثل بيلينكين[2] !

حال كه او نه پسرعموي نويسنده است و نه برادرش . نويسنده پولي هم به او قرض نداده است و كوچك ترين وجه اشتراكي هم بين اين دو وجود ندارد . حتي اگر حقيقت مطلب را بگوييم ، اين بيلينكين براي نويسنده وجودي كاملاً بي اهميت است . به همين جهت هم هست كه نويسنده بهترين رنگ هاي جعبه رنگش را براي توصيف او به كار نمي برد واصولاً وقتي ندارد كه سر اين كار بگذارد ، به خصوص كه مطلقاً ظاهر و قيافه او را هم به خاطر نمي آورد .

ضمناً نويسنده در مورد شخصيت هاي كم و بيش مهم اين سرگذشت هم چندان مطالعه اي نكرده . دست بالا را كه بگيريد ، ليزت [3] به خاطر دلايل كاملاً خاص و شخصي ، يك مورد استثنايي به شمار مي رود . برادر او ، ميشل [4] ، خيلي كم تر بر صفحه‌ي خاطر نويسنده نقش بسته است . او جواني گستاخ ، داراي حالت تهاجمي ، چاقالو و بي مزه بود . پرداختن به ظاهر و قيافه او مطلقاً بي فايده است . اما درباره پيرزن ، مادر ليزت ( البته اگر بتوان چنين چيزي گفت)در صورتي كه خواننده اطلاعي به دست نياورده به هيچ وجه ضرري نكرده است

          بگذريم كه ترســيم تابلوي هنــري از پيرزن ها خيــلي هم دشـوار است .آن طور كه مي گويند،او پير ‌زني ريزه ميزه و كوچك اندام بوده ، همين و بس .

ادامه نوشته

داستان

خــانه‌ي نفرين شده

 

اميل گابوريو[1]

برگردان: قاسم صنعوي

چه بدگويي باشد و چه افترا ، سال هاي سال است كه مي گويند صاحب خانه ها را بايد دار زد .

وقتش رسيده كه در صورت وجود امكان ، در جهت اعاده‌ي حيثيت صاحب خانه ها تلاشي بشود . روي هم رفته ، آنها را به چه متهم مي كنند ؟ به اين كه مدام و بي هيچ دليل وعلتي اجاره بها را افزايش مي دهند .

بسيار خوب ! ولي در ميان آنها يكي هست كه چنين كاري نمي كند .

ادامه نوشته

داستان

            از دره‌هاي تاباك سقوط خواهيم كرد                                    

فاطمه خلخالي استاد

 

   دريك شب سرد بهمن ماه، هنگامه مثل تمامي شبهاي قبل دربخش مراقبت هاي ويژه بالاي سربيمارش حاضرشدتا نبض اورابگيرد.امااينبارنبض بيماركندترازهميشه مي زدوامواج داخل مانيتور،آهسته وكوتاهترحركت مي كرد.هنگامه نزديك بودن آن لحظه را احساس كرد. پلـك هاي بيمار راگـشودوداخـل مردمك خيـره وگشادشده او نـورانداخت وروي برگه گزارشش چيزي نوشت .سـوزن سرنگ راكف دستهاوبعدپاهـاي اوكشيدكه هيچ پاسخي نمي دادند.فشارخونـش راگرفت وگزارشش رامثـل هرروزكامـل كرد.بعـدروي صندلي كنارتخت نشست .به مانيتـورروبروخيره ماندودست او رانوازش كرد.اينبارواقعادلش مي خواست به صورت بيمار سيلي بزندتاشايداوبشنود كه روياهايش رفتني است .اگرآنهارارهانكند،به زودي خواهدمرد.

    ازچندين ماه پيش تـر،كه هنگامـه پرستـارش شدوهرشب بالاي سـرش مي نشست تابااوحرف بزند،نگران اين ساعتـها بود.

ادامه نوشته

داستان

گروهبان

عليرضا محمودي ايرانمهر

وقتي گروهبان به آسايشگاه آمد سه هفته بود كه هيچ كدام نخنديده بوديم. سيل جاده اصلي را خراب كرده بود و گروهبان با يك خر، دو روز كوه‌هاي برف گرفته را دور زده بود تا به پاسگاه مرزي برسد. براي‌مان نامه و سيگار و شكلات آورده بود. وقتي رسيد اولين جوك‌اش را تعريف كرد، پوتين هايش را كه در مي‌آورد جوك بعدي را تعريف كرد، بعد روي تخت نشست و شست پايش را ماليد و يك جك ديگر گفت. گروهبان هيچ يك از جوك‌هايي را كه در طول زندگيش شنيده بود از ياد نبرده بود. او تمام بعد از ظهر را جك مي‌گفت و تا شب آن‌قدر خنديده بوديم كه يادمان رفت در يك ماه گذشته دو نفر از ما در سنگر نگهباني بتوني، توي دهان خود شليك كرده‌اند. نيمه شب وقتي داشتيم روي تخت‌هاي‌مان سيگار مي كشيديم فهميديم گروهبان مجروح شيميايي ست. گلويش به خس‌خس افتاد، بعد آن‌قدر سرفه كرد كه نفس‌هايش تبديل به ناله‌هايي دردناك شدند و ما تا وقتي اولين تابش خورشيد از پنجره‌ي چهار گوش، روي ديوار سفيد آسايشگاه تابيد، از صداي جان كندن او نخوابيده بوديم.

 

موسیقی

موسيقي و تأثيرات روحي

ايرج اميرنظامي

صدا، موسيقي

اگر تعريف صدا به اهتزاز درآوردن شيئ به طريق نواختن، زخمه زدن، دميدن و يا اجراي الكتريكي ابزار موسيقي باشد، داراي ويژگيهاي زير خواهد بود.

1ـ هر صوت صداي زير يا بمي خواهد بود كه از ميزان ارتعاش در ثانيه يا فركانس يا بسامد تشكيل و صداي مسموع، زير يا بم شنيده مي‌شود.

2ـ ميزان نيروي وارده براي اجرا، شدت صدا را باعث مي‌شود كه در سازهاي الكتريكي با ولوم صورت ميپذيرد.

3ـ مدت اجراي هر صدا برحسب ثانيه محاسبه و زمان اجراي صوت تلقي مي‌گردد و ما صداي كشيده، مقطع، مديد و كوتاه را به‌خوبي تشخيص مي‌دهيم .

4ـ اگر چند ساز يك نت خاص را اجرا كنند، صداي هر ساز ويژگي و طنين مخصوصي دارد. حتي يك ساز در شرايط مختلف ممكن است طنين‌هاي گوناگوني داشته باشد، شما اگر سرما خورده باشيد طنين صدايتان عوض خواهد شد، گرچه شما حتي تكيه كلام را كه هميشه تكرار مي‌كنيد با صداي متفاوتي اجرا خواهيد كرد.

ادامه نوشته

نمایش

در انتظار شهر تار

بررسي نمايشنامه‌ي «فاندو و ليز» نوشته‌ي فرناندو آرابال

رضا خسروي

بن مايه اساسي فاندو و ليز يكي از اساسي‌ترين نگره‌هاي آثار آرابال است . مرگ يك روند تركيبي كه از ارتباط يك زن / كودك با يك شخصيت مرد / كودك كه در اثر كنش‌هاي نماشي به مرگ يكي از آندو ختم مي‌شود و اينگونه رستگاري تحقق مي‌يابد .

ليز : من مي‌ميرم و هيچكس ديگه بهم فكر نمي‌كنه.

فاندو : [با مهرباني] چرا ليز . من بهت فكر مي‌كنم ميام قبرستون ديدنت با يك گل و يك سگ و اين گفتگوي شروع نمايش در پايان آن جايگاهش به تمامي آشكار مي‌گردد .

ليز زني در درون يك كالسكه با پاهائي افليج است و تمام احتياجاتش از طريق يك مرد خشن با گرايشاتي ساديستي به نام فاندو به انجام مي‌رسد مردي كه به او قول داده است به هر طريقي كه شده او را به شهر تار برساند.

ليز : ميخوام كه دوباره بطرف شهر تار حركت كنيم.

ادامه نوشته

نمایش

 

يکی، هيچ کس، صد هزار

نگاهي به نمايشنامه‌هاي فرناندو آرابال

رضا خسروي

 تئاتر اجتماعي ترين فرم هنري است و في نفسه طالب قراردادهاي بيشمار ، به نحوي كه رويدادهاي تئاتري ، در درون و بيرون صحنه مي‌تواند به شيوه‌ي سازمان يافته اتفاق بيفتد .

و اين شيوه‌ي سازمان يافته تا قبل از قرن بيستم فقط عقلاني و منطقي بود و داراي اصول غيرقابل ترديد كه حتي در رويدادهاي غيرعادي نيز خود را حفظ مي‌كرد و در عين حال قصد داشت براي تماشاگران تصوير اصيلي از جهان خود آنها فراهم كند؛ وقتي نياكان ما تشخيص دادند كه جهان حالتي از آشوب (=كائوس) را در خود دارد. چيزي كه غالباً آن را تشخيص مي‌دادند . هنرمندان سعي كردند از دل همان آشوب معنا را سازمان دهند. نظم را از روي بي‌نظمي ايجاد كنند و به آن چه بي‌شكل است شكل ببخشند.

«تئاتر نو» دهه‌ي 1950 ، كه خيلي زود به تئاتر «ابزورد» مشهور شد ، با دفع همه‌ي قواعد و تماس مستقيم با آشوب 25 قرن سنت را سرنگون كرد .

حمله‌ي بي‌امان و شديدتر به فرهنگ غربي به طور عمد و تئاتر غربي به طور اخص ، توسط آنتوانن آرتور با سلسله‌اي از يادداشت‌هاي برنامه‌اي ، رساله‌ها ، سخنرانيها و مقالاتي آغاز شد كه جمعاً در سال 1938 تحت عنوان «تئاتر و همزادش» منتشر شد .

ادامه نوشته

نمایش

تمام عطرهاي عربستان

فرناندو آرابال

برگردان: قاسم صنعوي

 

مكاني كه ماجرا در آن روي مي دهد :

اسپانياي امروز [1]

دكور :

اين نمايشنامه را مي توان در خيابان به صحنه آورد. و نيز به طريق معمول در سالن اجرا كرد.

يك پارچه بزرگ داراي لكه خون از اين سر تا آن سر صحنه ، بالاي سر تماشاگران گسترده شده . لكه خون در وسط پخش مي شود . در زير لكه ، تماشاگري نيست ، فقط نوعي بشكه بزرگ چوبي گذاشته شده . در تمام طول نمايش ، خون قطره قطره از لكه روي بشكه مي چكد .

          يك ساعت بزرگ ديواري بالاي يك طرف فضاي نمايش (يا صحنه )جاي گرفته . در زير آن ، همسر مرد محكوم ، كه كلاهي از نوع كاسكت تلفنچي ها به سر دارد ، ديده مي شود .

آدمها :

مائيدا [2] ، همسر مرد محكوم به مرگ

ايبار[3] ، محكوم به مرگ

كشيش

ژنرال

بانكدار

سه نقش اخير را يك بازيگر به عهده دارد ، و بسته به اين كه كدام نقش را بايد به عهده بگيرد ، گريم مي كند .

ادامه نوشته

سینما

تاريکنايي که بايد پشت سر مي گذاشتيم !

يادداشتي بر « گاه نگاشت آنامگدالنا باخ » ساخته‌ي  ژان ماري اشتروب / دانيل
اوييه

اميد جوهری

« يکي از نقاشي هاي موديلياني تکان مي خورد ، نقاشي براک پاره مي شود ... نقاشي کلاين کج مي شود و نقاشي مادرول زمين مي افتد و خُرد مي شود . »
1





گسستي در يگانگي اجرايي باروک : صداي يکنواخت آنا مگدالنا باخ ، خواننده‌ي جوان سوپرانوي دربار کوتن که از چگونگي آشنايي اش با « موسيقيدان ِ شهر »2 مي گويد .


يادداشتي درباره‌ي گاه نگاشت ِ آنامگدالنا باخ ، و نه حتي يک نقد ِ سنجشگرانه !
چقدر دشوار به نظر مي رسد نوشتن درباره‌ي اين اثر . اثري که ترجيح مي دهم آن را شعري باروک بنامم ، گريزان از تمامي قواعد ِ مرسوم و آشناي سنجشگري ِ فيلم !
نمي دانم چطور مي شود از فيلمي چون اين ، نوشت ! اثري سراسر ساختارمند و آنچنان شکوهمند که نقاشي هاي روبنس را به يادم مي آورد .
گاه نگاشت ، فيلمي است نه درباره‌ي باخ که درباره‌ي نوزايي ِ فرمي نو ! فرمي که آنچنان غرق ِ شکل گيري اش مي شوي که گويي نفس حضور ِ خود تو هم ،جزيي  از آن مي شود .

ادامه نوشته

سینما

شما به زبان من حرف مي‌زنيد؟

دوبلاژ و دست بردن در تجربه‌‌ي سينمايي              

مايکل وات         

برگردان: احسان خوش بخت

بين دوستداران سينما امروزه توافقي کامل درباره‌ي پديده‌ي رنگ کردن کامپيوتري فيلم‌‌هاي کلاسيک وجود دارد و همه متفق‌القولند که اين عمل جنايتي در حق اثر هنري است. سينما دوستان، منتقدان و هنرمندان با هم صدايي کامل در اين مورد تقريباً ريشه اين کار دور از خِرَد را خشکانده‌اند.

همينطور جامعه‌ي سينمايي به مثله کردن فيلم‌هاي وايداسکرين براي عرضه ويدئويي يا نمايش در تلويزيون که اصطلاحاً Pan & Scan گفته مي‌شود و کادر اصلي فيلم را نابود مي‌کند اعتراضي يکسان داشته‌اند يا کوتاه کردن زمان فيلم‌ها در پخش تلويزيوني براي قطع‌هاي مربوط به آگهي و جور کردن زمان برنامه‌ها و از اين دست لطمات.

همه‌ي اين کارها بخشش ناپذيرند اما چيزي وجود دارد که از تمام اين موارد بدتر است و در آمريکا هنوز وجود دارد. اين گناه اصلي دوبلاژ فيلم است.

ادامه نوشته

سینما

            موقعيت‌هاي نااميدکننده و دلربايي‌هاي بيلي وايلدر

نگاهي به فيلم «بعضيها داغشو دوست دارند» ساخته‌ي بيلي وايلدر

 

احسان خوش‌بخت

 

وايلدر با 12 فيلم پيش از سال 1957 که حداقل 5 تاي آنها حتي در اذهان مردّد شاهکار مسلم فرض مي‌شوند، معمولاً به واسطه‌ي نشانه‌هايي شناخته مي‌شود و با فيلم‌هايي به کمال در ترسيم دنياي وايلدري دست مي‌يابد که پس از اين تاريخ کليدي و با آغاز همنشيني‌اش با اي. ال. دايموندِ فيلمنامه‌نويس شکل گرفته‌اند. وايلدر در 13 فيلم از 1957 تا 1981 که تمامي انرژي و شوق و حيات سينمايي او را تشکيل مي‌دهند با دايموند درهماوايي بي‌نظير- مانند رد و بدل‌هاي ميان ترومپت و نوازنده‌ي ساکسيفون يک کوارتت جاز- زيست. اين آشنايي نه تنها تغييرات مهمي را در فيلمهاي وايلدر رقم زد بلکه خود اين رابطه با فراز و نشيب‌ها و تنش‌هايش به درون فيلم‌ها راه پيدا کرد.

ادامه نوشته

یادداشت سردبیر

تقريرِ چنگ و عود

 

مي‌تواني در«آدينه» روزي از واپسين ماه سال، همراه با نواي دوتارِ موسيقي مقامي، خود را در بايگاني نشريات رها کني. شايد که از سنجيدنِ دستاورد کوششِ خود با ميوه‌ي تلاشِ بزرگاني که پيش از تو همين راه را-و به ناگزيري بزرگي خويش، پخته‌تر و بهتر از تو-  پيموده‌اند، توشه‌اي از تجربه بربندي و چه بسا از لذتي خودشيفته‌وار برخوردار شوي. از بسته شدن پرونده‌ي اين شماره‌ي «ماهنامه‌ي هنر» آسوده‌اي اما يک آن دلت مي‌گيرد! تو را چه مي‌شود؟ از اين که «کتابِ جمعه»اي فراخوردِ اين روز از هفته، از لابه‌لاي انبوهِ مجلات خودنمايي مي‌کند دلگيري يا از «کارنامه»ي نه چندان خوشنود‌کننده‌ي فعاليتِ مطبوعاتي‌ات؟ نکند مرده‌پرستي ايراني، دست‌هاي رنجوري را که زخمه بر دوتار مي‌زند پيشِ چشمت آورده؛ حاج قربان سليماني؟! عذاب وجدان آزارت مي‌دهد؟ اصلاً به تو ربطي دارد که يک هنرمندِ ملي براي گذران زندگي‌اش چه سختي‌هايي مي‌کشد؟ چه کاري از تو بر مي‌آمد؟ مگر يک روزنامه‌نگار، توانايي اجرايي هم دارد؟ چرا نقش آدم‌هاي دلسوز و متعهد را بازي مي‌کني؟ سخن از نقش بازي کردن پيش آمد... نکند مي‌خواهي دم از اندوه گلوگير اکبر رادي بزني؟ اين‌ها که رفتند، آب از آب تکان خورد؟ کسي به روي خودش آورد؟ نه! اين‌ها بهانه است. دور «گردون» برايت سرنوشتي ديگر آراسته؛ تو بايد کارت را بکني؛ مجله‌ات را در بياوري؛ مجله‌اي که در آن «دنياي سخن» و هنر را-که به راستي سازه‌هاي والاي فرهنگ مي‌داني- ارج نهي و مزه‌ي خوشِ دريافتنِ آن را با مخاطبانت تقسيم کني. و اين‌ها را در روندي آرام و بي‌دردسر دنبال کني. مبادا آدينه‌ات را، بامدادِ شنبه‌ات را... سرتاسرِ روزهاي هفته‌ات را تا «عصر پنجشنبه» با خودخوري و نگراني‌هاي بيهوده تباه سازي. راستي يادداشتِ اين شماره درباره‌ي چه بود؟                              

 

شماره دو «ماهنامه‌ي هنر»

شماره دو از دوره‌ نوين «ماهنامه‌ي هنر»(ماهنامه‌ي تخصصي هنر و ادبيات) منتشر شد.

با همراهی: اسدا... امرايي، سيمين بهبهانی، رزا جمالي، بهاءالدين خرمشاهی، اسماعيل خويي، فرامرز سليماني، قاسم صنعوی، شيدا محمدی و ...

و

آنا آخماتووا، آنسل آدامز، فرناندو آرابال، ريچارد براتيگان، ميخائيل زوشچنکو، اميل گابوريو، آلن گينزبرگ، کارول مک کارتي، مايکل وات، توبياس ولف

 

 «ماهنامه‌ي هنر» را مي‌توانيد، از کتابفروشيهاي زير در شهر تهران تهيه نماييد.

۱- کتابفروشي «چشمه» ۲- کتابفروشي «توس»  ۳-کتابفروشی «کتاب زمان» و ...

شماره دو «ماهنامه هنر»

 

گفتگو

نوع معماري بستگي به شعور شناختي جامعه دارد

گفتگو با آيدين آغداشلو

فرزانه نجارنژاد

معماري از جمله هنرهايي است كه تاثير خود را هر روز بر زندگي انسان مي‌گذارد به همين بهانه به سراغ استاد آيدين آغداشلو رفتيم تا اين تاثيرات را از زبان يكي از اساتيد مرتبط با اين رشته بشنويم.

 

خيلي‌ها فكر مي‌كنند كه معماري از زندگي عادي انسان‌ها جدا است. نظر شما چيست؟

مهمترين جنبه معماري و بخش كاربردي آن پرداختن به نياز اوليه انسان يعني مسكن است. هميشه اين نياز ضروري بوده و هنوز هم هست و به همين دليل اثرگذار و مورد توجه مي‌باشد. معماري سطح فرهنگ طبقه و تفكر حاكم بر جامعه و افراد را نشان مي‌دهد و اين اهميت معماري بر زندگي عادي را نشان مي‌دهد.

آيا تاثيري نسبت به گذشته در روند معماري ايجاد شده است؟

به طور حتم معماري بر حسب تغيير نياز مردم تغيير مي‌كند. معمار نيازهاي مهم مردم را منطبق بر زمان مي‌كند و حتي پيشاپيش با توجه به نيازها و فرهنگ و تمدن مردم، شكل‌هايي خلق مي‌كند كه در تغير اين نيازها موثر است. از طرفي به نيازهاي انسان معاصر پاسخ مي‌دهد و مطابق با آن طراحي مي‌كند و از طرف ديگر جهان معاصر را هم مي‌شناسد و پيش بيني مي‌كند كه در اين رساتا معماري هم تغيير كند و هم تغيير مي‌دهد و هر دو در آن واحد است.

آيا در استفاده از اين نوع معماري شهرهاي خاصي را مي‌‌توانيد نام ببريد؟

شهرهاي عظيم نيازهايي دارند كه معماران آن نيازها را به مقدار زيادي برآورده مي‌كنند و در تلفيق و پيشبرد هدف‌هاي فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي كمك مي كنند. به طور مثال در نيويورك امكان گسترش عرضي وجود ندارد در نتيجه آسمان خراش‌ها را مي سازند و گسترش ارتفاعي به وجود مي ‌آيد. در جايي مثل لس آنجلس گسترش ارتفاعي چندان لازم نيست و شهر در عرض گسترش يافته است . معماران در هر جايي بر اساس نياز عمل مي‌كنند.

آيا معماري مدرن به حضور برج‌ها و آسمان خراش‌ها بستگي دارد؟

خير، بستگي به اين دارد كه اين ساختمان‌هاي بلند در كجا مورد نياز باشد، اگر در جايي مورد نياز نباشد، به وجود نمي‌آيد . به عنوان نمونه در سه شهر مهم رم، پاريس و لندن با ارتفاع زياد روبرو نيستيم.

اين شهرها براي حفظ هويتشان نمي‌گذارند برج‌هاي عظيم ساخته شود و هويت شهرشان زيرسوال رود. اگر نگاهي به چشم انداز اين شهرها داشته باشيم مي‌بينيم چشم انداز گسترده دارند نه عمودي.

آيا اين شهرها هنوز در معماري پيشتازند؟

اين شهرها كه اشاره كردم به عنوان قطب معماري مطرح نيستند هر چند كه نمونه‌هاي درخشان  فراواني از معماري در شهرشان به چشم مي خورد، اما در كشوري مانند برزيل شهر جديد برزيلاي را مي‌سازند كه تمام شهر با معماري جديد درست شده است. شهرهايي هم هستند كه مايل نيستند معماري تازه، شهرشان را از هويت و آغاز و شكل اصلي دور كند در نتيجه استقبال زيادي به عمل نمي‌آيد جاهايي كه در فاصله كوتاهي رشد اقتصادي پيدا مي‌كنند بر معماري مدرن تاثير زيادي دارند مثلا شهر دبي در يك فاصله كوتاه بيست ساله در ساخت و ساز برج ها و آسمان خراش‌ها پيشي گرفته است .

معماري در ايران به نظر شما چگونه است؟

در تهران شاهد اين بوديم كه چطور عمده ساختمان‌هاي بلند در شمال آن در منطقه ييلاقي (شميران) ساخته شده و هويت و فضاي آن را دگرگون كرده است . اين مسائل بر مي‌گردد به گسترش اقتصادي كه حتي باعث رشد معماري مي‌شود اما نوع معماري بستگي به اين دارد كه در چه فرهنگ و يا چه سليقه و شعور شناختي انجام بگيرد. در مورد معماري شهري ايران، به خصوص تهران هر حرف و پيشنهادي بيهوده است چون رشد قارچ گونه بناهاي بي‌حساب وكتاب و زشت، قابل كنترل و پيشگيري نيست. ساخت و سازها، پي در پي و براساس نياز بساز و بفروشي است كه يك نياز فوري و بدون تحقيق و درنگ را برآورده مي‌كند.

مسكن به اين خاطر ساخته مي‌شود كه مردم فكر مي‌كنند با مالكيت اين آپارتمان‌ها صاحب يك سرمايه مطمئن مي‌شوند و نتيجه اين تفكر پيدايش اين شكل و تصوير كنوني است كه ملاحظه مي‌فرماييد اگر دولت بتواند نقشه جامع شهري خودش را درست طراحي كند و بر آن نظارت صحيحي انجام گيرد شايد بتوان جلو اين حركت را گرفت.

چه طور مي‌توان براي معماري صحيح در كشورمان فرهنگ‌سازي كرد؟

معماران در قالب خواسته‌هاي سفارش دهنده‌ها و مالكين خم نشوند و در مقابل آنها گردن ننهند، خودشان طرح‌هاي خوبي را ارائه دهند. معمارهاي باسليقه و ماهر و باشعور خودشان اين كار را انجام مي‌دهند اگر چه بسياري از مواقع ياراي مقاومت در قبال سفارش‌دهندگان آن را ندارند. اين معماري نه معضل شهري، نه معضل اقتصادي و نه معضل فرهنگي را حل مي‌كند. وقتي رابطه فرهنگ با اقتصاد به درستي برقرار نشود و اقتصاد بر فرهنگ غلبه كند، نتيجه‌اش وضع كنوني است. حمايت دولت و سليقه معماران در اشاعه فرهنگ خيلي موثر است.

نظر شما درباره معماري امروزي حريم حرم رضوي چيست ؟

اين موضوع بسيار مهم و حساسي است و بر مي‌گردد به اين كه با چه هدفي بخواهيم فضاي عبادتي در سطح گسترده‌تري ايجاد شود.

من در سال 58 مقاله اي در رابطه با توسعه حرم نوشته‌ام كه تمامي عقايدم را به صراحت در آن بيان كرده‌ام. در معماري اسلامي تفكر معماري منسجم وجود دارد اما نياز به مطالعه دقيق و همه جانبه دارد تا يك معماري در خور مذهب شيعه و فرهنگ ايران داشته باشيم.

مي‌توانيد نمونه‌هايي از الگوي اصيل شهرهاي ايران را برايمان ذكر نماييد؟

اگر نگاهي به شهرهاي قديمي، مانند كاشان و بيشتر شهرهايي كه در دوره اسلامي شكل گرفته و گسترش يافته‌اند مثل اصفهان داشته باشيم معماري آن ها را يكپارچه مي بينيم. حتي معماراني كه ذهنيت مدرنيته دارند مي توانند از اين الگوهاي سنتي بهره ببرند. اين الگوها بسياري از مسائل را حل مي‌كنند و بسياري از اين نيازها را پاسخ مي‌دهند. مانند اين كه حس معنوي انسان را چطوري هدايت كنند؟ چه فضايي را ايجاد كنند كه مناسب عبادت باشد؟ ارتفاع، پوشش و آداب و مناسك چگونه تقسيم بندي شود؟ حتي به نيازهاي ديگري هم پاسخ مي دهد.

 

شعر

بلبل زرد

رمائيل

دقيقاً يک مزرعه‌ي علف چه مي‌گويد؟

بلبل زرد در ميان گندمزار

براي که مي‌خواند؟

باد چرا در ميان شاخه‌ها مي‌پيچد؟

و آفتاب براي چه روشن است؟

 

...

رمائيل

پليس‌ها بازرسي‌ام کردند

اما نيافتند تو را

که در سرزمين ممنوع بودي

 

شعر

...

علي شفيعي

مي‌توانم هياهو کنم

عطر تو کافي است

 

 

...

علي شفيعي

خوابمان نبرد

من و درخت

تا صبح از ريشه‌هامان

 

شعر

مدال

 

روجا چمنکار

به گردنبندی که توی گردنم انداخته اند

دیگر آویزان نشو

پنجره ها را گِل بگیر

مبادا دوباره عاشقم کنند

صدایم را گِل بگیر

چشم هایم را              بگذار همیشه باز بمانند و سیاه

 

لباس مخصوصم را به تن کنم

این جنگ ، آخرین تلاش من برای زنده ماندن خواهد بود

می خواستم بروم

از تو

از این خانه

نمی خواستم برای عروسک هایم پدری کنی

مادر !

وسواس عجیبی گرفته ام

در شانه کردن موهام

فر شده اند و خاکستری

 

متوقفم نکن

این جنگ ، آخرین تلاش من برای زنده ماندن خواهد بود

لب هایم را از پشت بام فراری بده

لرزش صدایم را از پشت بام فراری بده

قلبم را از پشت بام فراری بده

چشم هایم را

بگذار همیشه باز بمانند و سیاه

 

به گردنبندی که توی گردنم انداخته اند

دوباره آویزان می شوی

دوباره

آبشارهای مخفی به چشم هایت می آیند

صخره های وحشی به اندامت

چیزی میان دست هات و

لرزش صدایم

رد و بدل می شود

نه

متوقفم نکن

لباس مخصوصم را به تن کرده ام

همان که روی منجوق های براقش        وقت صلح

فرمان شلیک می دادی

این جنگ

آخرین تلاش من

برای زنده ماندن

خواهد بود .

داستان

روندينو

پروسپر مريمه           

برگردان از: قاسم صنعوي

پروسپر مريمه در سال 1803 در پاريس زاده شده از جواني به رمانتيسم گرايش يافت با استندال پيوند دوستي برقرار كرد كار ادبي اش را در سال 1825 با مجموعه اي از نمايشنامه هاي كوتاه موسوم به تاتر كلاراگاتزول كه ادعا كرد فقط ترجمه اوست آغاز كرد، ولي خيلي زود آشكار شد كه اين نمايشنامه ها را خود او نوشته است.  در سال 1828 نمايشنامه تاريخي طغيان دهقانان را كه به شورش روستائيان فرانسه در قرن چهاردهم مربوط مي شد به چاپ رساند . رمان وقايع دوران پادشاهي شارل نهم او از دوران جنگ هاي مذهبي قرن شانزدهم فرانسه ياد مي كند . نخستين داستان هاي كوتاه مريمه ، تاريخ 1829 را دارند؛ او در آن سال و سال بعد هفت داستان كوتاه نوشت كه بعد تمام آن را در مجموعه اي به نام موزائيك (1833) گرد آورد . و طي سال هاي بعد داستان هايي با ارزش بسيار نوشت كه از جمله آن ها كارمن، كولومبا، ونوس ايل قابل ذكرند.

مريمه به شش زبان ايتاليايي ، يوناني، لاتين، انگليسي، اسپانيايي و روسي و ادبيات تاريخ آنها تسلط داشت. و آثاري از پوشكين ، لرمونتوف، گوگول و تورگينف را به زبان فرانسوي ترجمه كرد.

در سال 1834 بازرس كل بناهاي تاريخي شد و به اين مناسبت سفرهاي بسيار كرد و گزارش مبسوط و مشروحي نوشت، ولي اين سفرها برايش مايه خلق داستان هايي شد كه رنگ محلي در آن ها مشهود است . آشنايي اش با خانواده امپراتوريس سبب شد كه به درباره ناپلئون سوم راه يابد و به سناتوري هم برسد.

مجموعه مكاتبات او كه هفده مجلد را شامل مي شود و طي سالهاي 1941 – 1964 گردآوري شده، جامعه فرانسه و حتي اورپاي سالهاي 1825 تا 1870 را از نو زنده مي كند.

سبك مريمه كه الگويي از نثر كلاسيك است از رمانتيسم فقط رنگ و روي محلي را به عاريت گرفته است او گرچه به توصيف سوداهاي شديدي دلبستگي داشت، در بيان آنها به عمد از خود شور و حرارتي نشان نمي داد.

مريمه در سال 1870 درگذشت .

كارمن، گذشته از اپراهايي كه از روي آن ساخته شده ، تا كنون بيست و دو كارگردان سينمايي در كشورهاي مختلف مورد استفاده قرار گرفته است و از روي كولومبا نيز پنج بار فيلم تهيه شده است.

 

 

ادامه نوشته

موسیقی

زايشِ موسيقی از روحِ آلمانی

ايمانِ مسعودی‌فر

 

از ريشه‌ىِ ديونوسوسىِ روحِ آلمانی قدرتي برخاسته است كه هيچ اشتراکي با صورت‌هایِ ابتدايىِ فرهنگِ سقراطى ندارد. اين همان موسيقىِ آلمانی است كه در مدارِ پهناورش از باخ تا بتهوون و از بتهوون تا واگنر سير مى‌كند.

فريدريش نيچه

زايشِ تراژدى از روحِ موسيقى۱

 

آن‌چه در پى مى‌آيد، يادداشت‌هايي پراكنده درباره‌ىِ پنج موسيقى‌سُراىِ آلمانى است. اين يادداشت‌ها را ايده‌اي اساساً هگلى به هم پيوند داده است: آدم‌ها دوره‌ها را نمى‌سازند، دوره‌ها يند كه آدم‌ها را مى‌سازند. پس كوشيده‌ام تا به ’روح‘ و عنصرِ مشتركِِ ميانِ بزرگانِ هر دوره راه بَرَم و فرديت‌ها را ناديده انگارم. اين، آزموني يك‌سر ضدِنيچه‌اى يا دستِ‌كم غيرِنيچه‌اى است، براىِ فهمِ مدارِ پهناوري كه نيچه از آن سخن گفته است.

 

ادامه نوشته

نمایش

آخرين فرياد يک بورژوا

نگاهی به نمايشنامه‌ی «ماجرای باغ وحش» نوشته‌ی ادوارد آلبی

رضا خسروی

احتمالا پر منزلت‌ترين نويسنده آمريكايي در دهه شصت را مي‌توان ادوارد آلبي(1928 -       )  قلمداد كرد كه چهار نمايشنامه اول او كوتاه بودند. «جعبه شن  1959»، «روياي آمريكايی  1960» كه او را به جمع ابزورديست‌ها پيوند مي‌داد. اما با نمايشنامه چه كسي از ويرجينيا ولف ميترسد؟ (1962) كه نخستين نمايش بلند او بود اولين موفقيت را نصيبش كرد. ادوارد دوازدهم مارس 1928 در نيويورك متولد شد. زماني كه بيش از دو هفته از عمرش نمي‌گذشت پدر و مادرش او را به خانواده ديگري سپردند. خانواده اي كه او را به فرزندي سپرده بودند خانواده آلبی نام داشت كه خانواده اي ثروتمند و مشهور بود. پدر خوانده اش صاحب چند تماشاخانه بود و همسرش با 23 سال اختلاف سن يك مانكن مشهور بود.

او در بهترين مدارس آمريكا تحصيل كرد. اما ماجراجوئيهايش همه را به دردسر مي‌انداخت. در بيست سالگي همه آن امتيازات را ترك كرد. پادوئي، فروشندگي، نامه رساني شغلهايي بودند كه او مدتها با آنها سرگرم بود و اين تورنتون وايلدر بود كه با ديدن ذوق او وي را تشويق به نمايشنامه نويسي كرد . نخستين نمايش خود را به عنوان ماجراي باغ وحش به عنوان هديه تولد به خودش تقديم كرد كه ابتدا جدي گرفته شد اما پس از مدتي به همراه آخرين نوار كراپ از ساموئل بكت در برلين به صحنه رفت (1958) و او را به جمع ابزورديست‌های جهان وارد كرد.

 

ادامه نوشته

یادداشت سردبیر

    آنجا كه هيچ خلاف نميگنجد

     بر بنياد آييني نانوشته، هر نشريهاي را سرمقالهاي بايد كه گويا به بلندي وخسته كنندگيش نيز خو گرفتهايم. در اين يادداشت اما، ميكوشم به اندازهي نماياندن شناسنامهاي از «ماهنامه ي هنر» گزيده‌گو باشم. سياست گردانندگان «هنر» براين نهاده شده است تا  با پديد آوردن كانوني در راستاي برخورد نگره‌هاي گوناگون، بستري شايسته براي باليدن هنر و هنرجويان و هنر دوستان ايراني فراهم آيد. روشن است كه چنين نگرشي با در پيش گرفتن راه و روش يك سو نگرانه و پافشاري بر باورهاي شخصي از چيستي هنر، ناسازگار خواهد بود. از اين رهگذر اين ماهنامه، هنر متعارف و هنر پيشرو هر دو را گرامي مي‌دارد؛ اگر در شماره‌اي، از موسيقي مدرن گفته شد نبايد شگفت بنمايد كه در همان شماره به موسيقي سنتي و يا مقامي هم پرداخته شود؛ و اين كه سينماي كلاسيك و سينماي پسا نوگرا  هم‌سنگ هم پژوهيده و بررسيده شود، و اينكه در يك شماره غزل داشته باشيم و در شماره‌ي ديگر گونه هايي از شعر حجم ...

     خواسته هنر است، چه ديدگاهي زيبايي‌شناسانه داشته باشيم و چه با نگاهي اجتماعي به آن بنگريم، به گفته‌ي مولانا جلال الدين، ابر مرد ايراني] فيه ما فيه [: (( پس اگر در راه‌ها نظر كني اختلاف عظيم و مباينت بي حد است. اما چون به مقصود نظر كني، همه متفقند و يگانه و همه را  درون ها به كعبه متفق است و درون ها را به كعبه ارتباطي و عشقي و محبتي عظيم است كه آنجا هيچ خلاف نمي‌گنجد))

    و سخن آخر اينكه:

دوره‌ي نوين ماهنامه، دگرساني‌هايي با شماره هاي پيشين دارد، ادبيات در آن پر رنگ‌تر شده است و هر چه جلوتر برويم - در شماره‌هاي پيش رو- باز هم به كمتر گفته و نوشته شده ها بيشتر خواهيم پرداخت؛ به عنوان‌هايي چون هنر ايراني، شاخه‌هاي فروگذار شده‌ي هفت هنر، انديشوارگي هنر و  ...

همين!

 

فراخوان

با توجه به گستره‌ي بين المللي ماهنامه‌ي هنر اين ماهنامه پذيراي آثار شما به زبان انگليسي نيز مي‌باشد. نوشته‌ها و عکس‌ها و کاريکاتورها و ... يِ خود را به نشاني:

مشهد صندوق پستي ۱۵۷۶-۹۱۳۷۵

يا:

mahnamehonar@gmail.com

بفرستيد.

 

دوره‌ نوين «ماهنامه‌ي هنر»

 

شماره نخست از دوره‌ نوين «ماهنامه‌ي هنر»(ماهنامه‌ي تخصصي هنر و ادبيات) منتشر شد.
با همراهي: آيدين آغداشلو، قاسم صنعوي، حسين آتش پرور، روجا چمنکار، پوران فرخزاد و ...             

نوشتارهايي درباره‌‌ي: «تاثير ايرانيان بر هنر لهستان»، «ادوارد آلبي» و ... 

«ماهنامه‌ي هنر» را مي‌توانيد، از کتابفروشيهاي زير در شهر تهران تهيه نماييد.

۱- کتابفروشي «چشمه» ۲- کتابفروشي «توس» ۳- کتابفروشي «اختران»

«ماهنامه‌ي هنر» پذيراي آثار شما پيرامون: سينما، نمايش، داستان، شعر، موسيقي و عکاسي مي‌باشد.

آثار، انتقادها و پيشنهادهاي خود را به نشاني زير براي ما ارسال فرماييد:

مشهد، صندوق پستي: ۱۵۷۶-۹۱۳۷۵