تمام عطرهاي عربستان

فرناندو آرابال

برگردان: قاسم صنعوي

 

مكاني كه ماجرا در آن روي مي دهد :

اسپانياي امروز [1]

دكور :

اين نمايشنامه را مي توان در خيابان به صحنه آورد. و نيز به طريق معمول در سالن اجرا كرد.

يك پارچه بزرگ داراي لكه خون از اين سر تا آن سر صحنه ، بالاي سر تماشاگران گسترده شده . لكه خون در وسط پخش مي شود . در زير لكه ، تماشاگري نيست ، فقط نوعي بشكه بزرگ چوبي گذاشته شده . در تمام طول نمايش ، خون قطره قطره از لكه روي بشكه مي چكد .

          يك ساعت بزرگ ديواري بالاي يك طرف فضاي نمايش (يا صحنه )جاي گرفته . در زير آن ، همسر مرد محكوم ، كه كلاهي از نوع كاسكت تلفنچي ها به سر دارد ، ديده مي شود .

آدمها :

مائيدا [2] ، همسر مرد محكوم به مرگ

ايبار[3] ، محكوم به مرگ

كشيش

ژنرال

بانكدار

سه نقش اخير را يك بازيگر به عهده دارد ، و بسته به اين كه كدام نقش را بايد به عهده بگيرد ، گريم مي كند .

نمايش

طبال با لباسي به سبك گوتيك [4]و طبل آشكار مي شود .

صداي طبل )

طبال ( با لحن بي تفاوت ) خشونت استبداد ، پس از قتل ، دو چندان شد .

( بلافاصله ناپديد مي شود

ساعت ديواري ، چهار صبح را نشان مي دهد )

مائيدا – مادموازل خواهش مي كنم ، عجله كنيد ، زودتر ارتباط برقرار كنيد .(مكث)

بله ، مي دانم كه تمام مأموران خط كاملاً از خود گذشتگي نشان مي دهند ، از شما متشكرم ... اما استدعا مي كنم ... ساعت چهار است و قرار است كه شوهرم در ساعت پنج تير باران شود .

(گوشي را مي گذارد)

خداوندا ، چه طور ممكن است چنين مصيبت بزرگي به سرم بيايد ؟ تمام دوستان دور و برم جمع شده اند ، از صميم قلب خود را در اختيارم گذاشته اند ، از اين تلفن به تلفن ديگر هجوم مي برند ، ولي باز احساس مي كنم كه تنها به خود وانهاده شده ام  .

آه ! كاش مي توانستم در كنارش باشم !

صداي تلفنچي – با كشيش رييس كشور ارتباط برقرار مي كنم . ( خطاب به يكي از همكارانش ) الو ! اسپانيا ؟ لطفاً يك دقيقه صبر كنيد .

 

مائيدا ( حرفش را قطع مي كند ) شما پدر بيوسكا كوتوباد[5] هستيد ؟

( پروژكتور ، بشكه را روشن مي كند . كشيش ، تلفن به دست ، ديده مي شود . مردي است كه كلاه سه گوش اسقف ها را به سر دارد )

كشيش(با لحني بسيار ملايم) خوب ، حرف بزنيد دخترم، چه خدمتي مي توانم به شما بكنم ؟

مائيدا – درست ساعت پنج ، يعني يك ساعت ديگر ، وقتي است كه براي .... تيرباران كردن شوهرم تعيين شده . از شما خواهش مي كنم ، استدعا مي كنم ، نزد رييس كشور وساطت كنيد و فرمان عفو او را بگيريد ، شما كه اعتراف نيوش او هستيد ....

كشيش – دخترم ، شوهر شما در فكر تمام ما كه اين جا هستيم حضور دارد ، و همه برايش دعا مي كنيم .

مائيدا – موضوع اين است كه فرمان عفو او را بگيريد تا اعدام نشود .

كشيش – خداوند در رحمت بي پايان خود حتي كساني را كه مرتكب بدترين گناهان شده اند مي تواند ببخشد .

مائيدا – شوهر من ....

كشيش – ( حرفش را قطع مي كند ) بله ، بله ، دخترم ، همه اين ها را كاملاً مي دانم .

شما خبر داريد كه سال هاي جنگ داخلي را در يك سفارت خانه گذرانده‌ام و با خشونت هايي كه صورت گرفته كاملاً آشنايم : مثلاً آتش زدن صومعه ها ، دخترم ، خداوند آن ها را ببخشد .

مائيدا – خطاي شوهر من فقط اين بوده كه خواهان استقرار قدرت ملت شد (مكث ) من را ببخشـيد، يك دقيقه را هم نمي توانم از دست بدهم؛از شما فقط خواهش مي كنم ، شما را به عزيزترين چيزي كه داريد قسم مي دهم ، عفو شوهرم را تقاضا كنيد ، هنوز يك ساعت وقت باقي است و شما هم دوست رييس كشور هستيد .

كشيش – در دعاهايم شما را به ياد خواهم آورد ... دخترم ، رحمت خداوند نصيب شما باشد !

( گوشي را مي گذارد و دست هايش را با نخوت و غرور در بشكه مي شويد و خشك مي كند ،. چهار شاخي بر مي دارد و دور مي شود . نور روي او متمركز شود . ظلمت )

صداي مائيدا – ممكن نيست تيربارانش كنند ! ممكن نيست . ايبار! ايبار!

( سكوت  .

خاطره :

پروژكتوري مائيدا و ايبار را روشن مي كند .

آفتاب درخشاني جانشين ساعت ديواري مي شود ) .

ايبار – مائيدا ! مائيدا!

مائيدا – ايبار ! چه قدر خوشبختم ! مدت ها بود كه ايام تعطيل را در كنار تو نگذرانده بودم . پاهايم را در شن دفن كن !

ايبار – مائيدا !

مائيدا – احساسي مثل دلشوره دارم . تو به اسپانيا مي روي ؟

ايبار – بله ، بايد با رفقا كار كنم . بايد به خود كامگي پايان بدهيم . ملت بايد آزادي اش را به دست بياورد !

مائيدا – به فكر خودت و بچه ها باش .

ايبار – شما هميشه در فكر من حضور داريد .

مائيدا – مي داني ايبار ؟ وقتي كه تو نيستي ، بشقابت را روي ميـــز مي گذارم . هر روز صبح با دقت ، بازگشتت را تدارك مي بينم ، و شب ها ، سمت چپ تخت را برايت خالي مي گذارم : ادين جاي تو است .

ايبار – گريه نكن ، غمگين نباش . تو قهرمان من ، رودخانه من ، كودكي من ، ابرهاي آبي و روشنايي مني . مائيدا ، دوستت دارم .

مائيدا – زانو زده،نشسته روي زمين ، رخت مي شويم ، از تو درخانه‌ي خودمان استقبال مي كنم . درغياب تو ديوارها رنگ اندوه به خود مي گيرند ، و من قلب خودم ، و استخوان هايم را كه به زني تنها تعلق دارد در قفس جاي مي دهم .

(يكديگر را در بر مي گيرند . تلفن زنگ مي زند

تاريكي .

روشنايي باز مي گردد .

ساعت ديواري ، چهار و ربع را نشان مي دهد .

مائيدا گوشي را بر مي دارد ).

صداي تلفنچي – خانم ، يك خبر عالي : به ما اطلاع داده شده كه پاپ و رؤساي كشورهاي ايالات متحده ، روسيه و فرانسه ، عفو شوهرتان را تقاضا خواهند كرد . اين تقاضا مستقيماً از شخص رييس كشور به عمل خواهد آمد .

مائيدا – چه سعادتي ! خدا كند كه نجات پيدا كند !

صداي تلفنچي – مخاطب شما در مادريد روي خط است .

مائيدا – آيا با ژنرال آلبارث ده لينه را [6] صحبت مي كنم ؟

( همان بازيگر قبلي ، با لباس ژنرالي كه در كنار بشكه آشكار مي شود .

تلفن به دست دارد .

پروژكتور )

ژنرال ( خيلي مرتب و نظامي وار ) خانم عزيز ...

مائيدا – من همسر ........

ژنرال – ( حرفش را قطع مي كند ) مادام ، من به عنوان «شواليه»ي اسپانيايي و مسيحي ، خدمات خودم را خدمت تان عرضه مي كنم. زن اسپانيايي، در بدكاري‌هاي شوهرش سهمي ندارد.

مائيدا اجازه بدهيد در اين لحظه به اين موضوع نزديك نشويم . اما بدانيد كه هيچ چيز قابل ملامتي متوجه وجدان او در مقام رجل سياسي نمي شود . شايد او افكاري متفاوت با افكار شما داشته باشد ،ولي اطمينان دارم كه او براي تمام عقايد احترام قايل است ، حتي اگر در صدد باشد كه عقايد خودش را به كرسي بنشاند .

ژنرال – وطن چيز مقدسي است كه در قلب ما تمام سربازان اسپانيايي جاي دارد .

اجازه بدهيد بگويم كساني كه به وحدت ميهن حمله مي كنند و يك پارچگي اخلاقي ، نظم و احترام ناشي از سنت را با افكار مترقي مورد تهديد قرار مي دهند ، آسيب جبران ناپذيري وارد مي آورند .

مائيدا – آن چه جبران ناپذير است اين است كه شوهرم را تيرباران كنند .

ژنرال – مادام ، شما در خارج زندگي مي كنيد . اگر زني به راستي اسپانيايي بوديد براي اين كه مقدس ترين سرمايه ها ، يعني سنت ، از بين نرود مانند قهرمان هاي نومانسه [7] مي گفتيد اگر وطن نجات پيدا كند ، هزار يا يك ميليون مرد چه اهميتي دارند .

مائيدا – من اسپانيايي هستم و فقط براي اين در خارج زندگي مي كنم كه در اسپانيا امنيت ندارم .

ژنرال – مادام ، خواهش مي كنم . چيزي كه گفتيد خيلي بي رحمانه است.اتهام بزرگي است .

در اسپانيا همه آزادند ، هيچ كس را آزار نمي كنند . تمام افراد داراي امنيت هستند . البته در صورتي كه به اصول مقدسي كه حاكم بر كشورند ، حمله نكنند .

مائيدا – آه ! ببخشيد ! شايد در موقعيت هاي ديگر بتوانم درباره تمام اين ها صحبت كنم . چيزي كه در اين لحظه ميل دارم اين است كه شما نزد رييس كشور وساطت كنيد كه شوهرم تير باران نشود . از شما خواهش مي كنم از سر انسان دوستي اين كار را بكنيد .

ژنرال – مادام ، اطمينان داشته باشيد كه من به عنوان «شواليه»ي اسپانيايي ، به عنوان مردي كه افتخار و وظيفه دارد كه تا آخرين قطره خون، از ميهن و ارزش هاي ابدي آن دفاع كند، درباره‌ي شوهرتان، و هر فرد مشابه ديگري. هر كاري كه وجدانم حكم كند انجام خواهم داد 

مائيدا – عفو !

ژنرال – اجازه بدهيد اين گفت و گو را طولاني نكنيم . وظايف سربازي ام من را به خود مي خواند . مادام ، با نهايت احترام .

( ژنرال گوشي را مي گذارد ، با خودنمايي دست هايش را در بشكه مي شويد .

نور روي او متمركز مي شود .

ژنرال دست هايش را خشك مي كند .

مشعلي خاص مردگان روشن مي كند و با آن از صحنه خارج مي شود .

تاريكي ) .

صداي مائيدا – ايبار من خيلي خوب است . چه طور مي توانند اين قدر از او متنفر باشند ؟ ايبار ، چرا در مقابل جلادهاي تو بايد بر خودم مسلط باشم ؟ چه قدر ميل داشتم آن چه را فكر مي كنم به آنها بگويم ! ... اما زندگي تو بيشتر از هر چيز اهميت دارد .

 ( سكوت .

خاطره :

روشنايي عجيب .

پروژكتوري روي مائيدا و ايبار.

خورشيد جانشين ساعت ديواري مي شود )

ايبار – مائيدا ! مائيدا !

مائيدا – تو زندگي مني . وقتي كه اين جا همراه ما هستي ، احساس مي كنم مثل دختري در زير چتري غول آسا در پناه هستم . تو فكر نمي كني كه سپيده دم هايي ابداع شده وجود دارند كه ما را احاطه مي كنند و با بوسه مي پوشانند ؟ تو افق مني و من مي خواهم روياي جوان و گرم تو در كنار سينه‌ات باشم .

ايبار – به سفري كه به مادريد مي كنم فكر نكن .

ايبار – بله ، ايبار ... اما به ما فكر كن : تو جعبه‌ي اسباب بازي هاي ما هستي، و نيز برج ما كه سر به آسمان مي سايد .

ايبار – ملت اسپانيا بايد خودش را آزاد كند . چكمه ارتشي كه چند قرن است مرتب در تمام جنگ ها شكست مي خورد و حال از ملت انتقام مي گيرد ، مردم را له كرده است . در دل قرن بيستم ، انكيزيسيون همچنان بر سر پا است . « همواره بوي خون بلند است ... تمام عطرهاي عربستان هم نمي تواند اين بو را از بين ببرد ...»

مائيدا – تو بهتر مي داني كه چه بايد بكني . تو ، ريشه و كوهساري ، و ما همه ، چشم بسته ، به دنبال تو هستيم .

ايبار – در دنيا تو را بيش از هر چيز ديگر دوست دارم !

(يكديگر را در بر مي گيرند .

تلفن زنگ مي زند .

تاريكي .

روشنايي بر مي گردد و ساعت را كه چهار و نيم را نشان مي دهد ، روشن مي كند .

مائيدا گوشي را بر مي دارد ) .

صداي تلفنچي – خانم ، مي خواستم طبق خبري كه از محافل آگاه رسيده تأييده كنم : دقيقاً در ساعت چهار رو ربع صبح امروز ، پاپ و رؤساي كشورهاي ديگري ، عفو شوهر شما را درخواست كرده اند .

مائيدا – خدا كند كه نجات پيدا كند !

( گريه مي كند )

صداي تلفنچي – بين شما و رييس بانك هاي اسپانيا ارتباط برقرار مي كنم .

مائيدا – متشكرم ( مكث) عاليجناب !

( همان بازيگر در لباس بانكدارها در كنار بشكه آشكار مي شود .

تلفن به دست دارد )

بانكدار – مادام ، از شما خواهش مي كنم به من عاليجناب نگوييد . در گذشته ، رؤساي
بانك ها را اين طور مورد خطاب قرار مي دادند ، ولي امروزه همه مان تغيير كرده ايم . به توده‌ها ، به ملت ، نزديك شده ايم ، با ما مثل هر كس ديگري صحبت مي كنند ، حتي به ما «تو» مي گويند .

مائيدا – شايد بدانيد كه به زودي شوهرم .....

بانــكدار – بـــله ، با خـبر شده‌ام . روزنـامه هاي خـارجي را مي خـوانم . خـيال نـكنيد كـه ما سوداگران اسپانيايي بدوي هايي هستيم و تمام درها را به روي خودمان بسته ايم . باور كنيد ، من بهترين روزنامه هاي پاريس ، لندن و نيويورك را آبونه شده‌ام .

مائيدا – بله ، مي دانم كه مطبوعات اسپانيا در اين باره سكوت اختيار كرده اند .

بانكدار – نتيجه گيري هاي خيلي شتاب زده نكنيد . به دليل وظيفه اخلاقي است كه مطبوعات ملي به اين چيزها نمي پردازند: نبايد گودالي حفر كرد كه اسپانيايي ها را از هم جدا كند . نبايد احساس كينه بر انگيخت .

مائيدا – ببخشيد ، نمي خواستم به اين موضوع بپردازم . ولي مي دانم كه شما دوست صميمي رييس كشوريد و يكي از شخصيت هاي اصلي كه در كودتا بر ضد جمهوري ، پول خرج كرده ايد . به همين جهت فكر مي كنم كه مي توانيد در مورد درخواست عفو شوهرم وساطت كنيد .

بانكدار – درست است . من افتخار دوستي مرد ستايش انگيزي را دارم كه زندگي خودش را فداي مصالح اسپانيا مي كند .

مائيدا – فقط زندگي خودش را فدا نمي كند، زندگي اسپانيايي ها را هم فدا مي كند . خودش گفته كه اگر لازم باشد حاضر است نيمي از افراد كشور را به قتل برساند ... ( پي مي برد كه نبايد اين طور حرف بزند ) آه ! ... معذرت مي خواهم ، نمي خواستم چيزي بگويم كه آزرده خاطرتان كند ، فقط مي خواستم با شما درباره شوهرم ، درباره عفو شوهرم ، صحبت كنم .

بانكدار – معذرت خواهي لازم نيست . من آدم دموكراتي هستم . فراموش نكنيد كه اسپانيا داراي دموكراسي متفاوتي است . .. ولي بالاخره دموكراسي است . روند آزادي بخشي شروع شده است .

مائيدا – راســتش نـمي خواستم بـا مسـايل سـياسي مـزاحم شمـا بشوم، فقط از شما مي خواهم اقدامي از سر ترحم و انسان دوستي بكنيد .

بانكدار – مادام ، مي بينيد كه با من مي توان صحبت كرد . اين تصوير باسمه اي را كه بنا بر آن اسپانيا كشوري است كه استبداد و ارتجاع بر آن حكم مي راند بايستي محوكرد . خودتان توجه داريد كه آدمي مثل من ، فردي ليبرال ، مهم ترين كنسرسيوم بانكي كشور را اداره ميكند .

مائيدا – از اين رو ، وساطت شما ممكن است نتيجه قطعي داشته باشد .

بانكدار – آه ! خانم عزيز ... ما در اسپانيا داراي اين بخت مساعديم كه كائوديوي[8] ، مردي داريم كه لگام ميهن را محكم به دست گرفته است . راهنماي مسئولي داريم . ما فقط خدمتگزاران او هستيم . .. البته با آزادي كامل خودمان ، اما بالاخره خدمتگزاران او هستيم . وضع شما خيلي فرق مي كند و من به خوبي مي توانم حدس بزنم كه شما در خارج درباره‌ي ما چه ها مي شنويد ...

مائيدا – عفو !

بانكدار – خانم اجازه بدهيد براي‌ تان توضيح بدهم . شما مي گوييد كه اسپانيا فقط مي تواند كلفت هايي كه به هر دردي بخورند ، كارگرهاي بي كار و يا بهترين روشنفكران را صادر كند . اما خانم ، چه كسي آنها را مجبور به رفتن مي كند ؟ خيال مي كنيد كه ما در اين جا پيكاسو يا كاسالس را زنده زنده مي خوريم ؟ اگر قشر روشنفكر اسپانيا تن به تبعيد داده، براي اين است كه شايسته داشتن عنوان زيباي اسپانيايي نيست . باور كنيد ، دليل اين كه امروزه برجسته ترين نويسندگان زندگي در خارج را بر مي گزينند فقط اين است خودشان اين را مي خواهند . در اين جا با آغوش باز از آنها استقبال مي كنيم ، البته شرطش اين است كه آنها از حمله به اصولي كه سيمان يگانگي ملي واصــول ســياسي پـــيشواي مـــان راتـشكيل مي دهد خودداري كنند .

مائيدا – شوهر من محكوم به ....

بانكدار – عدالت اسپانيا صد در صد با استقلال عمل مي كند و جز در موارد كاملاً نادر و استثنايي، غير از وجدان به آن حكم نمي كند .

مائيدا – شوهرم در يك دادگاه نظامي محاكمه شده .

بانكدار – دادگاه هاي نظامي هم اهل عدالتند . و حتي مي توانم بگويم كه تا حدي از دادگاه هاي ديگر عادل ترند . زيرا همه چيز در دست ارتشي است كه همواره به نجات ميهن برخاسته . از اين رو ، دادگاه نظامي به جاي قبول وكيلي كه معمولاً عوام فريب است و از تريبون خود استفاده مي كند تا مدافعاتش را بر ضد منافع ميهن به كار ببرد ، مردي مؤمن به كائوديو را از ميان افسراني كه تعيين شده اند بر مي گزيند و او را مأمور دفاع از متهم مي کند. به اين ترتيب ، كسي كه از متهم دفاع مي كند اگر احتمالاً معلومات حقوقي ندارد، حداقل زبان قاضي ها را بلد است .

مائيدا – محاكمه سه ساعت طول كشيده  .

بانكدار – و شما محاكمه‌اي مي خواستيد – مثل بعضي كشورهاي فاسد – كه هفته ها طول بكشد و طي آن صدها شاهد رژه برود ؟ شوهرتان داراي اين بخت مساعد بوده كه محاكمه اي سريع داشته باشد ، چرا بايد ناگزيرش كنند كه سنگيني خطاهايش را مدت درازتري در انظار عموم تحمل كند ؟

مائيدا – شاهدي وجود نداشته .

بانكدار – نظامي ها شوهرتان را محاكمه مي كردند . شاهد به چه درد مي خورد ؟ خيال مي كنيدكه شاهدان كم ترين تأثيري در قضاوت مي گذاشتند؟ سرباز اسپانيايي فقط يك شعار دارد : خدمت به وطن ، حتي اگر لازم باشد براي اين كار جسم و جانش را بدهد .

مائيدا – ميل دارم شما با رييس كشور صحبت كنيد ...

بانكدار – به اين مرد كه تقدير او را بر گزيده است اعتماد كنيد . او كاري كه به اصول مقدس ميهن و پرافتخارترين خدمتگزارش ، يعني ارتش ، لطمه وارد آورد نمي كند  .

مائيدا – آيا شما عفو شوهرم را درخواست مي كنيد ؟

بانكدار – خانم ، هر اتفاقي كه بيفتد ، هيچ كس نبايد نام كائوديوي شكست ناپذيرمان را كدر كند . خانم ، بدانيد كه به احساس هاي شما پي مي برم ، و شما در وجود من همواره كسي را در اختيار داريد كه آماده است با احسان و مهرباني روي زخم هايي كه بر اثر رفتار شوهرتان در شما ايجاد شده، سر خم كند. نمي خواهم بيش از اين در كوشش هايي كه به عمل مي آوريد حواس تان را پرت كنم. خانم عزيز، با تمام احترام آميخته به احساسات .

( گوشي را مي گذارد . با خودنمايي دست هايش را در بشكه مي شود .

نور روي او متمركز مي شود .

بانكدار دستهايش را خشك مي كند .

كله اسبي را كه هنوز خون آلود است بر مي دارد . آن را به تيرك بلندي مي زند و با آن از صحنه خارج مي شود .

نور متوجه مائيدا مي شود .

مائيدا ، زانو زده ، پيشاني بر خاك ، گريه مي كند .

در كنارش ساعت شني بزرگ است . پرنده كوچكي در كنارش پر و بال مي زند . مائيدا به پرنده نگاه مي كند و به نظر مي رسد كه آرام شده . سعي مي كند به خود مسلط شود .

قد راست مي كند و شنل سفيدي كه تقريباً تمام پيكرش را مي پوشاند به روي خود مي كشد

تاريكي .

نور روي ساعت ديواري . ده دقيقه به پنج مانده .

بازيگري كه نقش هاي بانكدار، ژنرال و كشيش را به عهده داشته است وارد صحنه مي شود به طرف ساعت ديواري مي رود ، از نردبان بلندي بالا مي رود تا به ساعت برسد .

عقربه ها را روي ده دقيقه به چهار تنظيم مي كند .

از نردبان پايين مي آيد .

صليبي را – كه مثل صليب كو – كلوكس – كلان [9] مي سوزد – بر مي افروزد .

سرش را با باشلقي خاصِ توبه كاران اسپانيا مي پوشاند .

با تلفن صحبت مي كند . )

بازيگر – رييس كشور را بدهيد .

صداي رييس كشور – گوش مي كنم .

بازيگر – عاليجناب ؟

صداي رييس كشور – حرف بزنيد .

بازيگر – اطلاع پيدا كرده ام كه پاپ ، رييس جمهور آمريكا و نيز رهبراني از كشورهاي ديگر ، امروز به شما تلفن خواهند كرد تا عفو محكوم را تقاضا كنند .

صداي رييس كشور – بله .

بازيگر – فكر مي كنيد كه بايد اعدام را به تعويق افكند تا قدرت هاي خارجي كمي تسكين پيدا كنند ؟

صداي رييس كشور – نه .

بازيگر – پس چه دستور مي دهيد ؟

( سكوت طولاني )

صداي رييس كشور – او را در ساعت پنج صبح تير باران نكنند . ( سكوت طولاني )...

فوراً و در ساعت چها ر اعدامش كنند .

(سكوت طولاني )

بازيگر – بيوه اش جسد را مطالبه خواهد كرد .

صداي رييس كشور – بايد جسد را محو كرد ، كم ترين اثري از آن نبايد بماند .

( گوشي را مي گذارد

 تاريكي .

سر و صداي كر كننده ناشي از تيرباران .

نور باز مي گردد و روي پارچه بالاي بشكه متمركز مي شود .

مردي با لباس سرخ ، يا با لكه هاي خون ، در وسط پارچه گذاشته شده . جسد است ، جسد در طول پارچه مي لغزد و به درون بشكه مي افتد . جسد ايبار است .

چندين لكه خون روي پارچه ظاهر مي شود .

صليب غرق در شعله ، انتهاي صحنه ، همچنان مي سوزد ؛ در كنار آن ، بازيگري در لباس  توبه كاران « هفته‌ي مقدس » عود سوز بزرگي را تكان مي دهد . شبح همسر محكوم ، كه همچنان ايستاده است ، ديده مي شود . شنلي را كه آسترش سياه است بر مي گرداند و خود را در آن پنهان مي كند .

زاري دلخراش طولاني كه ناگهان در هم مي شكند .

سكوت).



[1] منظوراسپانياي دوران فرانكوست . (م)

[2] Maida

[3]  Ybar

[4] Gothique

[5] Biosca cotovad

[6] Alvarez de Linera

[7] Numance  ، نمايشنامه اي است از سروانتس . (م)

[8] Caudillo،  لقب فرانكو به معناي پيشوا و قائد، همچنان كه به هيتلر و موسوليني به ترتيب فوهرر و دوچه گفته مي شد .

[9] Ku-Klux-Klan  ، فرقه اي مخفي كه در آمريكا به وجود آمد و با آن كه دو بار هم ممنوع اعلام شد گهگاه به فعاليت مي پرداخت و در دهه‌ی 1920-1930 اهميت بسيار يافت و شمار عضايش به يك ميليون تن رسيد . اين افراد تنها به سپاهان آزار نمي رساندند ، بلكه با يهوديان و كاتوليك ها نيز سر مخالفت داشتند . آن ها حتي در سال هاي 1960 نيز به فعاليت هاي قابل ذكري دست زدند . (م)