داستان
روندينو
پروسپر مريمه
برگردان از: قاسم صنعوي
پروسپر مريمه در سال 1803 در پاريس زاده شده از جواني به رمانتيسم گرايش يافت با استندال پيوند دوستي برقرار كرد كار ادبي اش را در سال 1825 با مجموعه اي از نمايشنامه هاي كوتاه موسوم به تاتر كلاراگاتزول كه ادعا كرد فقط ترجمه اوست آغاز كرد، ولي خيلي زود آشكار شد كه اين نمايشنامه ها را خود او نوشته است. در سال 1828 نمايشنامه تاريخي طغيان دهقانان را كه به شورش روستائيان فرانسه در قرن چهاردهم مربوط مي شد به چاپ رساند . رمان وقايع دوران پادشاهي شارل نهم او از دوران جنگ هاي مذهبي قرن شانزدهم فرانسه ياد مي كند . نخستين داستان هاي كوتاه مريمه ، تاريخ 1829 را دارند؛ او در آن سال و سال بعد هفت داستان كوتاه نوشت كه بعد تمام آن را در مجموعه اي به نام موزائيك (1833) گرد آورد . و طي سال هاي بعد داستان هايي با ارزش بسيار نوشت كه از جمله آن ها كارمن، كولومبا، ونوس ايل قابل ذكرند.
مريمه به شش زبان ايتاليايي ، يوناني، لاتين، انگليسي، اسپانيايي و روسي و ادبيات تاريخ آنها تسلط داشت. و آثاري از پوشكين ، لرمونتوف، گوگول و تورگينف را به زبان فرانسوي ترجمه كرد.
در سال 1834 بازرس كل بناهاي تاريخي شد و به اين مناسبت سفرهاي بسيار كرد و گزارش مبسوط و مشروحي نوشت، ولي اين سفرها برايش مايه خلق داستان هايي شد كه رنگ محلي در آن ها مشهود است . آشنايي اش با خانواده امپراتوريس سبب شد كه به درباره ناپلئون سوم راه يابد و به سناتوري هم برسد.
مجموعه مكاتبات او كه هفده مجلد را شامل مي شود و طي سالهاي 1941 – 1964 گردآوري شده، جامعه فرانسه و حتي اورپاي سالهاي 1825 تا 1870 را از نو زنده مي كند.
سبك مريمه كه الگويي از نثر كلاسيك است از رمانتيسم فقط رنگ و روي محلي را به عاريت گرفته است او گرچه به توصيف سوداهاي شديدي دلبستگي داشت، در بيان آنها به عمد از خود شور و حرارتي نشان نمي داد.
مريمه در سال 1870 درگذشت .
كارمن، گذشته از اپراهايي كه از روي آن ساخته شده ، تا كنون بيست و دو كارگردان سينمايي در كشورهاي مختلف مورد استفاده قرار گرفته است و از روي كولومبا نيز پنج بار فيلم تهيه شده است.
روندينو
روندينو ناميده مي شد . از كودكي يتيم بود و تحت مراقبت هاي عمويش قاضي صلح دهكده شان ، مردي خسيس كه با او به شدت بد رفتاري مي كرد قرار داشت. وقتي بهسن و سالي رسيد كه مي بايست در قرعه كشي خدمت نظامي گري شركت كند، قاضي آشكارا گفت :
اميدوارم كه روندينو سرباز شود و اين جا را از شرش برهاند. اين پسر نمي تواند به راه راست كشانده شود و دير يا زود آبروي خانواده اش را به باد خواهد داد . بالاخره سرش بالاي دار خواهد رفت .
ادعا مي شود كه كينه اين مرد به روندينو، انگيزه اي شرم آور است . برادر زاده اش مختصر ارثي برده بود كه قاضي آن را اداره مي كرد و اين يك هم عجله اي نداشت كه حساب آن را پس دهد . هر چه كه باشد ، قرعه به نام روندينو اصابت كرد كه سرباز شود و او با اين اعتقاد كه عمويش در قرعه كشي به تقلبي دست زده كه او قرباني اش شده، دهكده اش را ترك كرد.
روندينو به هنگش رفت و در آنجا غالبا موقع حضور و غياب نبود و به قدري نافرماني از خود نشان داد كه او را به گردان انضباطي فرستادند . به نظر رسيد كه اين تنبيه به شدت بر او اثر گذاشت و قسم ياد كرد كه تغيير رفتار خواهد داد و به قولش هم عمل كرد . پس از چند ماه به هنگش فرا خوانده شد . از آن پس وظيفه هاي سربازي را به درستي انجام داد و نهايت دقت را داشت كه خود را به رخ فرماندهش بكشد .خواندن و نوشتن مي دانست ؛ و بسيار باهوش بود. در اندك زمان سرجوخه ، و بعد هم گروهبان شد.
روزي سرهنگش به او گفت :
- روندينو، دوران خدمتتان به زودي به پايان مي رسد ولي من اميدوارم كه پيش ما بمانيد.
- نه جناب سرهنگ ، ميل دارم به ديارم برگردم.
- اشتباه مي كنيد. اين جا خيلي راحت هستيد. افسران و رفايقتان برايتان احترام قايلند . حالا گروهبان هستيد؛ و اگر به رفتار خوبتان ادامه دهيد به زودي سرگروهبان مي شويد؛ اگر در هنگ بمانيد سرنوشتي كاملا روشن خواهيد داشت ، حال آن كه اگر به دهكده تان برگرديد از گرسنگي مي ميريد يا سرباز بستگانتان مي شويد .
- جناب سرهنگ ، در دهكده مان مختصر مالي دارم ...
- اشتباه مي كنيد. عمويتان به من نوشته كه براي تحصيلتان خرج هايي كرده كه هرگز نمي توانيد پس بدهيد . به علاوه، اگر مي دانستيد درباره شما چه عقيده اي دارد عجله نداشتيد كه پيش او برگرديد. به من نوشته كه به هر وسيله شده شما را نگه دارم: مي گويد كه شما هرزه و تنبل هستيد، و همه از شما متنفرند و هيچ مزرعه داري نخواهد توانست به شما كاري بدهد .
- او اين را مي گويد !
- نامه اش را دارم
- مهم نيست ! مي خواهم دوباره دهكده مان را ببينم .
مي بايست او را مرخص گكرد : گواهينامه هاي افتخار آميزي همراهش كردند.
روندينو بلافاصله پيش عموي قاضي اش رفت ، او را بابت بي عدالتي اش سرزنش كرد و خيلي بي ادبانه از او خواست كه دارايي اش را كه بر خلاف ميل او نگه داشت ، پس بدهد. قاضي جواب داد، از جا درفت، حسابهاي مغشوش پس داد و بحث به حدي داغ شد كه عمو، روندينو را زدو اين يك هم بالافاصله به ضرب دشنه اي او را از پاي درآورد . پس از ارتكاب قتل، دهكده را ترك كرد و از يكي از دوستانش كه در ملكي دور افتاده و در دل كوهستان زندگي مي كرد پناه خواست.
ديري نگذشت كه سه ژاندارم براي يافتنش رفتند . روندينو كه در سرازيري راهي منظرشان بود يكي از آن سه را كشت، يكي را زخمي كرد و سومي راه فرار در پيش گرفت . از موقعي كه كاربوناري ها تعقيب و اذيت شده بودند ، مردم پيه مونته علاقه اي به ژاندارم ها نشان نمي دادند و همواره كساني را كه آنها را از پاي در مي آوردند تشويق مي كردند . به همين جهت روندينو در مياتن روستائيان اطراف ، قهرماني به شمار مي رفت . برخوردهاي ديگري با نيروهاي مسلح به اندازه مواجهه اول براي روندينو موفقيت آميز بود و بر شهرتش افزود . ادعا مي شود كه ظرف دو يا سه سال در حدود پانزده ژاندارم را كشت يا زخمي كرد. غالبا تغيير پناهگاه مي داد اما هرگز از هفت يا هشت فرسنگي دهكده اش دور نمي شد. هرگز دزدي نمي كرد؛ فقط وقتي مهماتش تمام مي شد از نخستين رهگذر يك ربع اكو طلب مي كرد تا باروت و ساچمه بخرد. معمولا در مزرعه هاي پرت و افتاده مي خوابيد. و آن وقت رسمش اين بود كه تمام درها را ببندد و كليدها را با خود به اتاقي كه به او داده بودند برد . سلاح هايش در كنارش بودند و سگ بزرگي را كه همه جا قدم به قدم به دنبال او مي رفت و بارها طعم دندان هاي مهيبش را به دشمنان صاحبش چشانده بود، براي مراقبت در بيرون خانه مي گذاشت، سپيده كه مي زد كليدها را پس مي داد ، از ميزبانش تشكر مي كرد، غالبا موقعي كه مي خواست برود، ميزبان ها از او خواهش مي كردند مقداري آذوقه از آنها بپذيرد.
م. آ... ، مالك ثروتمند و آشنايم، سه سال پيش او را ديد. موقع درو بودو او سرگرم نظار بر فعاليت كارگرهايش بود كه ديد مردي خوش اندام ، نيرومند، با سيمايي مردانه ولي مطلقا عاري از خشونت ، رسيد؛ اين مرد تفنگي داشت، ولي در پنجاه قدمي دروگران ، آن را در پاي درختي گذاشت و به سگش دستور داد مراقب آن باشد و خودش به سوي م. آ ... پيش رفت و از او خواست پولي به او بدهد.
م. آ... كه او را گدايي عادي مي پنداشت در جوابش گفت :
- چرا با كارگران كار نمي كنيد ؟
مرد مطرود لبخندي زد و گفت :
- من روندينويم .
بلافاصله چند پيستول به او عرضه شد اما روندينو گفت :
- من هرگز بيش از يك ربع اكو برنمي دارم ، همين براي پر كردن دبه باروتم كافي است. فقط اگر مي خواهيد كاري برايم بكنيد اين لطف را داشته باشيد كه چيزي بدهيد بخورم چون گرسنه ام .
يك نان و مقداري گوشت و پيه برداشت و مي خواست بلافاصله برود و غذايش را با خود ببرد . م. آ ... با اين كنجكاوي كه مردي را كه آن قدر از او صحبت مي شد با مجال كافي ببيند ، مرد مطرود را چند لحظه ديگر نگه داشت و به او گفت :
- بايد اين ديار را ترك كنيد؛ دير يا زود گرفتار خواهيد شد . به جنوا يا فرانسه برويد، از آنجا به يونان برويد و در آنجا هموطنان نظامي مان را مي يابيد كه به خوبي شما را مي پذيرند .با كمال ميل امكان هاي اين سفر را در اختيارتان ني گذارم .
روندينو پس از كمي فكر جواب داد :
- از شما تشكر مي كنم . ولي در جايي جز سرزمين خودم نمي توانم زندگي كنم و سعي خواهم كرد تا جايي كه امكان دارد سرم ديرتر بالاي دار برود.
روزي چند دزد حرفه اي به سراغ روندينو رفتند و به او گفتند :
- قرار است امشب يكي از اعضاي شوراي تورينو از فلان جا بگذرد، در كالسكه اش چهل هزار ليور دارد؛ اگر بخواهي رهبري ما را عهده دار شوي، جلويش را مي گيريم و سهم فرمانده متعلق به تو خواهد بود.
روندينو مغرورانه سر بلند كرد و مغرورانه نگاهي به آنها انداخت و گفت :
- مرا چه گمان كرده ايد؟ من مطرودي شرافتمندم نه دزد. چنين پيشنهادهايي به من نكنيد وگرنه پشيمان مي شويد.
آنان را ترك كرد و به استقبال عضو شورا رفت . هنگامي كه شب فرا مي رسيد با او مواجه شود ، كالسكه را متوقف كرد، سوار آن شد و به كالسكه ران دستور داد راهش را دنبال كند. در اين ميان عضو شوار به خود مي لرزيد و هر لحظه انتظار داشت كشته شود. در گردانه اي ناگهان دزدان آشكار شدند ؛ بلافاصله روندينو خطاب به آنان فرياد زد:
-اين كالسكه تحت حمايت من است ؛ مرا مي شناسيد و اگر حمله كنيد سرو كارتان با من خواهد بود.
تفنگش را بالا برد و سگ فقط منتظر شااره بود تا به دزدان حمله كند . دزدان راه را بر كالسكه گشودند و ديري نگذشت كه كالسكه به جاي امن رسيد. عضو شورا هديه اي قابل توجه به نجات بخش خود عرضه كرد ولي روندينو نپذيرفت و گفت :
من فقط وظيفه هر مرد با شرافتي را انجام داده ام؛ امروز به چيزي نياز ندارم؛ اما اگر بخواهيد حق شناسي تان را به من ثابت كنيد فقط به مزرعه دارهايتان بگوييد وقتي كه ديگر باروت نداشتم يك ربع اكو به من بدهند و وقتي گرسنه بودم غذايي به من بدهند.
روندينو دو سال پيش به ترتيب گير افتاد : شبي به ملكي كليسايي رفت كه بخوابد؛ تمام كليدها را خواست؛ اما كشيش داراي اين مهارت بود كه يكي از اين كليدها را نگه داردو به كمك آن، وقتي كه مرد مطرود خوابيد، پسر جواني را كه در خدمتش بود فرستاد تا به نزديك ترين گشتي هاي ژاندارم خبر دهد. سگ روندينو داراي خارق العاده ترين غريزه ها بود و نزديك شدن دشمنان را از دور احساس كرد . پارس هايش، صاحبش را بيدار كرد و روندينو كوشيد از دهكده بيرون رود؛ ولي تمام راه ها زير نظر بود. روندينو از برج ناقوس بالا رفت و در آنجا پناه گرفت . روز فرا رسيد و روندينو از پنجره ها شليك كرد و ديري نگذشت كه گشتي هاي ژاندارم ناگزير شدند به خانه هاي مجاور پناه ببرند و از حمله منصرف شوند . تيراندازي تا بخش مهمي از روز ادامه يافت. روندينو زخمي نشده بود و تا آن زمان سه ژاندارم را از عرصه نبرد خارج كرده بود؛ ولي نه نان داشت و نه آب، و هوا هم خفقان آور بود؛ روندينو دريافت كه پايان كارش فرا رسيده . ناگهان او را ديدند در حالي كه دستمال سفيدي به سر تفنگش زده از پنجره اي آشكار شد . تيراندازي را متوقف كردند . روندينو گفت :
- از اين زندگي كه دارم خسته شده ام، مي خواهم خودم را تسليم كنم، ولي نمي خواهم افتخار گرفتن من نصيب ژاندارم ها شود. بگوييد افسري بيايد و آن وقت تسليم او مي شوم.
دقيقا واحدي به فرماندهي يك افسر وارد دهكده مي شد، به آن چه روندينو مي خواست رضايت داده شد . سربازان در برابر برج ناقوس حالت جنگي گرفتند و روندينو هم بي درنگ بيرون آمد . به سوي افسر رفت و با صدايي عاري از لرزش به او گفت :
- آقا، سگ مرا بپذيريد، از آن راضي خواهيد بود ، قول بدهيد كه مراقبش خواهيد بود.
افسر اين قول را داد. روندينو بلافاصله قنداق تفنگش را شكست و سربازان كه به شدت رعايت حالش را مي كردند او را بي آنكه مقاومتي نشان دهد بردند . روندينو نزديك به دو سال در انتظار محاكمه اش ماند؛ با خونسردي بسيار، حكم را شنيد و بدون ضعف يا لاف زني، مجازاتش را تحمل كرد.