تاريکنايي که بايد پشت سر مي گذاشتيم !

يادداشتي بر « گاه نگاشت آنامگدالنا باخ » ساخته‌ي  ژان ماري اشتروب / دانيل
اوييه

اميد جوهری

« يکي از نقاشي هاي موديلياني تکان مي خورد ، نقاشي براک پاره مي شود ... نقاشي کلاين کج مي شود و نقاشي مادرول زمين مي افتد و خُرد مي شود . »
1





گسستي در يگانگي اجرايي باروک : صداي يکنواخت آنا مگدالنا باخ ، خواننده‌ي جوان سوپرانوي دربار کوتن که از چگونگي آشنايي اش با « موسيقيدان ِ شهر »2 مي گويد .


يادداشتي درباره‌ي گاه نگاشت ِ آنامگدالنا باخ ، و نه حتي يک نقد ِ سنجشگرانه !
چقدر دشوار به نظر مي رسد نوشتن درباره‌ي اين اثر . اثري که ترجيح مي دهم آن را شعري باروک بنامم ، گريزان از تمامي قواعد ِ مرسوم و آشناي سنجشگري ِ فيلم !
نمي دانم چطور مي شود از فيلمي چون اين ، نوشت ! اثري سراسر ساختارمند و آنچنان شکوهمند که نقاشي هاي روبنس را به يادم مي آورد .
گاه نگاشت ، فيلمي است نه درباره‌ي باخ که درباره‌ي نوزايي ِ فرمي نو ! فرمي که آنچنان غرق ِ شکل گيري اش مي شوي که گويي نفس حضور ِ خود تو هم ،جزيي  از آن مي شود .


شاهزاده‌ي کوتن گرفتار عشقي ِ غيرموسيقيايي مي شود و با شاهدختي نه چندان دلبسته به هنر ازدواج مي کند . آرامش باخ بر هم مي ريزد ، خاطره‌ي درخشان کنسرتوهاي براندرنبورگ و آن ارکستر جمع و جور  دربار کوتن نشين ، در چشم به هم زدني محو مي شود .




فيلم را نديده ، مي انگاري قرار است اثري باشد سراسر زندگي نامه اي که شايد تنها نقطه عطف ِ سنت ِ بيوگرافيک شکنش ، آشنايي زدايي از راوي است ( با تغيير سطح آشنايي راوي به بهانه‌ي انتقال آن از يوهان سباستين باخ به دومين همسر او آنا ) .
گوشه چشمي هم به آهنگ ِ نام ِ اشتروب / اوييه ؟! گيريم چندتايي نوآوري ِ فرمال –
سبکي ِ منحصر به فرد که مختص سينماي آندوست !
شروع شد ، جانم ! نخوت ِ بزرگ ِ اسنوبي ات فرو مي پاشد ، ببيني تو مانده اي و خلسه اي تمام ناشدني ! نه اين چنين گزيده ، نه اين اندازه سبکسرانه !




مقام کانتوري کليساي سن توماس شهر لايبزيک پس از کش و قوس فراوان به او داده مي شود ( ببيني که منصب ِ جديد در برابر کانتوري کوتن ، دلخوش کنکي بيش نيست ، اما باخ با گشاده دستي    پذيراي اين مقام جديد مي شود ، شايد به بهانه‌ي فضاي ناب ِ لوتري حاکم بر شهر ، که نويد تربيت ِ آرماني را براي فرزندان ِ اين لوتري ِ متعصب مي دهد ) .




حضور ِ  شگفت آور ِ ِ موسيقي در فيلمي که قرار است ، يادماني باشد از دوره‌ي پاياني موسيقي باروک در اروپا ، چندان غريب به نظر نمي رسد . انتظارش را مي کشيم : اجراهايي از باخ در دوره هاي تصوير شده در اين اثر ! اما چگونه ؟!

عنوان بندي آغاز مي شود با سکوتي به همراه ! از ميانه‌ي عنوان بندي است که کم کم نواي ِ ساز ِ باخ به گوش مي رسد !
پايان عنوان بندي و اجراي باخ در دربار کوتن که همچنان ادامه دارد : پيگيري ِ شاد قطعه اي که شاد آغاز شده است ! ( چه پيوستگي معرکه اي دارد اين اجراي شاد با شرايط روحي به سامان آن روزهاي باخ در دربار کوتن ) ، پيوستگي و يکنواختي ريتم ِ قطعه‌ي در حال نواخته شدن ، موتيف ِ گسترش يافته‌ي ملودي انتخابي ، ديناميک پله اي حاکم که همه و همه تاکيدي بر اجرايي باروک است .
موسيقي با همان ريتم به پايان مي رسد ، گاه نگاري هاي آنا آغاز مي شود و ...
وسواسي که اشتروب / اوييه بر چگونگي آفرينش اجراهاي باخ در پيوند با فرم ِ مورد نظرشان در گاه نگاشت دارند به آرامي خود را در بافت موسيقيايي اثر نشان مي دهد .
اشتروب / اوييه ويژگي هاي موسيقي باروک ِ پاياني را به درستي با اجراهاي انتخابي خود از باخ ، تصوير مي کنند ! (پيوستگي ملودي و ريتم ، توجه دو چندان به آکوردها و خط باس ، ديناميک پله اي و ... )
اجراهاي تصوير شده در گاه نگاشت ( در دربار کوتن ، کليساي سنت توماس ، خانه‌ي باخ و آنا و ... ) در مدت زمانهاي نسبتا طولاني ،  با  ريتمي يکنواخت و الگوهاي ملوديک خاص انباشته شده اند .



اجراهاي درخشان باخ در  کليساي سن توماس به بهانه‌ي روزهاي يک شنبه و آيين هاي مذهبي . پشت هارسپيکورد مي نشيند ، ارگ و کلاوسن مي نوازد و  پنجاه و پنج شاگرد مدرسه‌ي سن توماس را آموزش مي دهد .



نورپردازي ِ نرم ، حرکات ِ نرم ِ دوربين ( به گونه اي که پاره اي زمانها توهم حرکت را هم از بين مي برد ) ، خالي بودن ِ صحنه براي تاکيد بر تسلط ِ عناصر موسيقيايي حاضر در ميزانسن ( در سکانسهايي که روايتگر لحظات ِ آرامش بخش زندگي باخ و آنا هستند :

 پيانو زدن آنا در خانه، که صحنه سبکسرانه خالي است ! اتاقي پوشيده با ديوارهاي سفيد ، پنجره اي گشوده رو به حياط ، دختر ِ کوچک آنا و يوهان نشسته بر زمين در حال بازي ، شمعداني آويخته به ديوار ، کمدي با رنگ ِ تيره براي ايجاد بافت رنگي مناسب و آنايي که پشت پيانو نشسته است و به آرامي پيانو مي زند.

اجراهاي باخ در دربار کوتن پيش از ازدواج شاهزاده و  شادي قطعه هاي اجرا شده ، فضاهايي نه چندان پر از هارسپيکوردها ، اُرگ ها ، ويولون سل ها و ... !

آموزش شاگردان ِ کليساي سنت توماس با آن رنگ آميزي درخشان ِ لباس ها که در بافت رنگي سياه و سفيد عجيب به چشم مي آيد ، چگونگي اجراها ، زواياي انتخاب شده توسط دوربين که جايگاه باخ را در آن دوران به ما يادآوري مي کند و ... ) در تقابل با نورپردازي سخت و حرکات ِ آشکار دوربين ( مرگ شاهزاده با پس زمينه اي تيره ، نورپردازي بي اندازه سخت ، صحنه اي که شخصيت ها را در چنگال خود اسير مي کند ، لحن ِ ترانه هاي اجرا شده و ... و نيز اجراهاي باخ پس از آگاهي از بيماري آب مرواريد اش  علي رغم نورپردازي نرم ، ميزانسن شکل گرفته غم ِ باخ را فرياد مي زند و ... ) الگوي سبک شناسانه‌ي درخشاني را خلق مي کند .



کشمکش ميان باخ و مقامات ِ رسمي شهر ! اويي که خود را کانتور ِ سن توماس مي داند و ديگراني که در او ، تنها چهره‌ي معلم ِ مدرسه اي ساکن در محوطه‌ي کليسا را مي جويند .


لحن ِ يکنواخت ِ آنا و يوهان در روايتگري ! استفاده از  فوگ نويسي هاي باخ ، نقاشي هايي در دربار کوتن ، کليساي سنت توماس و ... يک راوي چه امکاناتي براي روايت دارد ؟!
و تاکيد بر دفترچه اي که گويا آنا گاه خواني هاي خود را از آن براي ما روايت مي کند !
چه نيازي است به همراهي نريشن در اين گاه نگاري ؟! اشتروب / اوييه با وارد کردن راوي در متن ِ روايت ِ خود در جستجوي کدامين نوآوري فرمي / سبکي اند ؟!
روايتگري که ساده است ، راوي ( آنا و يا خود باخ ) با نقطه ديدي تعريف شده ، بازه هاي زماني مختلف زندگي باخ را بلندخواني مي کنند ! ( شيوه‌ي آشنا و مرسوم در خواندن ِ متن روايت  ) . راوي حجم ِ انبوهي از داده ها را که بيننده براي درک ِ بهتر ِ اثر به آن نياز دارد ، در اختيارش مي گذارد .
 کمي آشنايي زدايي کنيم : خواندن ِ متن ِ روايت خود گونه اي نقش آفريني است ! و لحن ِ بيان ِ واژگان ، بخشي جدايي نشدني از هنر ِ بازيگري !
لحن ِ بيان را به شيوه اي ديگر مي توان وارد بافت ِ صدايي فيلم نيز کرد ! در اين حالت ، لحن نه تنها يکي از امکانات بالقوه‌ي نقش آفريني که يکي از بخشهاي ِ صداي فيلم مي شود !
به بافت ِ اجراهاي گاه نگاشت دقت کنيم : موسيقي هاي يکنواخت !
به لحن ِ صداي آنا و يوهان دقت کنيم : لحني به دور از همه‌ي المانهاي آشناي تئاتري که هوده‌ي آن بافت صدايي بدون فراز و فرود براي نريشن است !

اين لحن يکنواخت ، گسترده در تمام بافت صدايي فيلم ، که ارجاعي ديگر به ويژگي هاي هنر ِ باروک است ، شايد بهانه اي باشد براي اشتروب / اوييه که گاه نگاري را به گاه خواني مبدل کنند !

 


انتصاب او به عنوان رهبر کالج ِ موسيقي ! باخ تمرين کلاويه را مي آغازد !




گاه نگاشت در سيطره‌ي ميزانسني بدون حضور ِ بازيگران است ! نقش آفريني جايي در فرم انتخايي اشتروب / اوييه ندارد ! قرار نيست هيچ فعاليت زيبايي شناسانه‌ي خاصي از جانب ِ شخصيت ها سر بزند ! فرم و سبک بر مبناي باقي ِ عناصر ِ ميزانسن تعريف شده اند ! گوستاو لئونارد و کريستين يانگ ، گويا تنها موتيفهايي در جريان ِ بافت نشانه شناسانه‌ي گاه نگاشت هستند ، بدون هيچ نيازي به بازآفريني کنش ها و واکنش هاي يوهان و آنا !
حضور ِ گوستاو لئونارد به نقش باخ را مقايسه کنيم با نقش آفريني ِ گري اُلدمن به نقش بتهوون در محبوبه‌ي ابدي برنارد رُز تا ببينيم فرم ِ اجرا شده چه قابليت هايي را براي نقش آفريني بارور کرده است ! لئونارد بازي نمي کند ، حضور خود به عنوان يکي از پراپ هاي صحنه را در مسير روايت ، پررنگ تر مي کند .
در گاه نگاشت آنچه به چشم مي آيد ، تسلط مطلق صحنه بر بازيگران است ( درست بر پاد آنچه در محبوبه‌ي ابدي رُز مي بينيم ) .
انتظاراتي که از بازيگران در گاه نگاشت داريم ، در راستاي همان دست انتظاراتي است که از ساير پراپ هاي موجود در صحنه خواهيم داشت !



مرگ ِ شاهزاده . هم نوايي ِ صداي ِ آنا با پلي فونيک هاي درخشان يوهان ! 


اجراهاي باخ – جامپ کات – گاه نگاشتهاي آنا !


پيشکش موسيقيايي اش را تقديم فردريک کبير مي کند ! آميزه اي از تريويي بر مبناي تم سلطنتي ، کاتن ها و فوگ ها !

شعر باروک ؟! جسميت مي بخشند به همه‌ي چيزها اين دو ( اشتروب / اوييه ) ! هارسپيکوردها ، ويولون ها و ... گويي هر يک نمادي اند براي خويشتن ِ باخ ! فخر مي فروشند عناصر سبک شناسانه‌ي فيلم ! يکنواختي انکار ناپذيري دارند ، وقتي به دور از کليتي يک دست نگاه شان مي کني ! با ريتمي منحصر به فرد ، باروک ِ آن سالها را فرياد مي زنند !
موسيقي باروک ، معماري باروک ، چهره پردازي باروک و ... ! اما خود اثر !؟ نه
، هيچ نشانه اي از آن يکنواختي نيست ! ستايشم دو چندان مي شود ، با کليتي رو به رو هستم به دور از کلي ِ اجزايش ! حرفم را پس مي گيرم ، حتي شعر باروک هم نيست ! نمي توان توصيف اش کرد ، تنها و تنها بايد ديدش !


روايت ِ باروک زندگي ِ باخ با گرفتار شدن به بيماري آب مرواريد ، ريتمي نافُرم مي يابد.  اميد به بازيابي بينايي پس از نخستين جراحي ِ چشم ، کم کم رنگ مي بازد .
باخ در برابر پنجره‌ي خانه‌ي واقع در محوطه‌ي مدرسه ، به فضايي خالي خيره مي شود ، ملودي به پايان خود نزديک شده است .







 

پي نوشت ها :

 


1
- فام و يام ( ادوارد آلبي )
2
- عنواني که شمار ِ بالاي موسيقيدانان خاندان ِ باخ براي يوهان سباستين به همراه آورده بود .