پاره‌ای از رمان تازه و منتشرنشده‌ی فرهاد جعفری

فصل افتتاحیه‌ی رمان منتشرنشده‌ی «قطار چهار و بیست دقیقه‌ی عصر» (ادامه‌ی رمان کافه پیانو) /ورودی/ «کافه پیانو» نگرفت و با آن استقبالی که به خیالش بودم، مواجه نشد. هیچ‌کس به آن خو نکرد و جزء عادت‌های روزانه اش نشد که دم غروب یا آخر شب، دست کسی را بگیرد، پا بشود بیاید پیانو و یکی‌دو ساعتی از روز را توی کافه‌ای سر کند که اسمش پیانوست اما جالب که هیچ‌کس تویش پیانو نمی‌زند.
ادامه نوشته

هنر4؛ منتشر شد

چهارمین شماره از ماهنامه‌ی بین‌المللی هنر منتشر گردید. در این شماره می‌خوانیم: بخش اول از رمان تازه‌ی فرهاد جعفری؛ پرونده‌ی ویژه‌ی پنجاه‌سالگی "سرگیجه"ی هیچکاک؛ نگاهی به نقاشی‌های ایران درودی؛... وآثاری از: احمد پوری, علی‌اشرف درویشیان,شمس لنگرودی, قاسم صنعوی، علی عبداللهی,رضا قیصریه, فرشته مولوی, حسن میرعابدینی, و...

ویژه‌ی داستان خراسان/روشنايي به روايت سيم خاردار

وحيد حسيني: روي طبقه‌ي سومِ تختِ پر سر و صدا دراز كشيده‌ام، اما هنوز بيدارم. از سر پُست كه برگشته‌ام تا حالا با خودم كلنجار مي‌روم كه توالت را جاي يك صورت فلكي‌ گرفتن اشتباه بزرگتريست، يا دست انداختن هم‌زبانت. و هنوز از اين درگيري جنون‌آسا خلاص نشده‌ام كه زلزله مي‌افتد توي چار ستون بدنم... ادامه دارد

ویژه‌ی داستان خراسان/هرزه‌نگاري در بين‌النهرين

شهریار وقفی‌پور: ٢٦ دي‌ماه ١٣٧٧ بود. ٢٠ سال از فرارِ شاهِ ايران مي‌گذشت. ساعت ٨ شب بود و كلاغي كه روي شاخه‌ي لُخت درختي، روبه‌روي خانه‌ي پلاك ١٧ نشسته بود، پريد و روي شاخه‌ي درختي ديگر نشست. از توي خانه صداي فريادِ بلندي برخاست. يك ساعت بعد مأمورانِ آگاهي در محل حاضر شده بودند. ابراهيم نبوي‌نژاد با چاقو به قتل رسيده بود.
ادامه نوشته

ویژه‌ی داستان خراسان/او از لب من

حسن میرزايي: جنازه‌اش‌ را زمين‌ تف‌ مي‌كند بيرون‌. مثل‌ اين‌كه‌ يك‌ نفر تازه‌ خاك‌ها را كنار زده‌ و او را روي‌ تل‌ِ خاك‌ِ كنار قبر دراز كرده‌ است‌. هر روز تا مي‌رسيدم‌، انگار دفعه‌ي‌ اولي‌ است‌ كه‌ چنين‌ اتفاقي‌ افتاده‌، قلبم‌ تند تند مي‌زد و چشم‌هايم ‌دور تا دور مي‌گشت‌ كه‌ آيا كسي‌ ديده‌ يا نه‌؟ با اين‌ كه‌ مجبور شدم‌ نزديك‌ رودخانه‌ برايش‌ قبري‌ دست‌ و پا كنم‌ اما تا حالا به‌ ياد ندارم‌ آب‌ رودخانه‌ آن‌‌قدر بالا آمده‌ باشد كه‌ او را خيس‌ كند و يا با خودش‌ ببرد.
ادامه نوشته

ویژه‌ی داستان خراسان/يك جلد «چنين گفت زرتشت» با شمشير سامورايي

علیرضا محمودي ايرانمهر: ازهمون اول فهميده بودم علي آدم عجيبي يه. مي‌دونستم بالاخره كاري مي‌كنه كه هيچ‌كي ازش سر در نياره! اولين دفه كنار زاينده‌رود ديدمش، بالاتر از پل خواجو. هم اتاقيم معرفيش كرده بود. گفته بود يكي از خرخون‌هاي دانشكده‌ي تاريخ مي‌خواد «انجمن دانشجويي حاميان كوروش» راه بندازه،
ادامه نوشته

ویژه‌ی داستان خراسان/ضرورت

سعید طباطبایی: خودکار را در فاصله‌ای از کاغذ نگه داشته‌ام مگر که چیزی از شریان‌های مغزم عبور کند. نوشتن اصلا ساده نیست. به خصوص وقتی بخواهی برای یک غریبه که چندان هم نمی‌شناسیش از مکنونات قلبی‌ات که درباره‌ی آنها هم زیاد نمی‌دانی بنویسی. قلم را با فاصله از کاغذ نگه ‌می‌داری و صبر می‌کنی تا همهمه و سروصدای بیرون، ذهنت را شکل دهد. به صدای دختری گوش می‌دهی که با صدای بلند در بالکن آپارتمانش با تلفن صحبت می‌کند.
ادامه نوشته

ویژه‌ی داستان خراسان/روزهایی...

سيروس شمشادي: آن‌قدر كراوات زدن را دوست داشت كه بارها گفته بود: «اين همه دردسر و بدبختي به همين يك قلم كراواتي شدن مي‌ارزد.» آخرين بار همان شب قبل در جمع دوستانش اين جمله را با افتخار گفته بود.
ادامه نوشته

ویژه‌ی داستان خراسان/بايد... بايد... فكري براي شام بكنم .  

فرزانه خوش‌آهنگ قصر: روي راحتي رو‌به‌رويم نشسته. چايش را هورت مي‌كشد و مي‌گذارد روي عسلي مقابلش، بعد انتهاي كفِ دست چپش به بندهاي دست راستش فشار مي‌آورد تَتَرَق تَتَرَق و از خستگي‌شان مي‌كاهد، و بعد دست راست انگار دست چپ را مشت‌ومال مي‌دهد و بندها انگار پشت سرهم مي‌گويند آخيش. مي‌خواستم سرش داد بزنم. بگويم: حيوان صد بار نگفتم چاي را هورت نكش. بگويم: نَفَهم. اُلاغ. نكن هي تِق تِق تِق. اعصابم خورد شد.
ادامه نوشته

ویژه‌ی داستان خراسان/ابرزخم

فاطمه خلخالي استاد: سال‌ها بود كه ارغوان موقع بالا رفتن از پله‌ها احتياط مي‌كرد. درحاليكه روزهاي زيادي در زندگيش بود كه وقتي از سر كار برمي‌گشت، دوست داشت چابكانه پله‌هاي آپارتمان را بالا بدود. يك بيماري ژنتيكي در تمام بدنش پخش بود و هر بار كه مي‌خواست از جايي بالا برود و يا بدود ناگهان تمام زخم‌هايش به يادش مي‌آمد و سوزش و درد در وجودش مي‌پيچيد. وقتي يك بيماري حاكم می شود، بايد احتياط كرد.
ادامه نوشته

ویژه‌ی داستان خراسان/احتراز از رودخانه

رضا دانشور: تلخك گفت: "شرمنده‌ام آقايان، ولي باور بفرماييد پيش از اين حتي در زمان كودكي كوچك‌ترين علاقه‌اي به دم مم نداشتم. الان هم اگر جسارتاً در حضور آقايان مي‌جنبد، اين بنده نيست كه مي‌جنباندش، خود ايشان است كه همين‌طور خود به خودي، بي‌خودي مي‌جنبد تا اسباب شرمندگي شود پيش اعاظم محترم." خبرنگاران كف زدند و ماهي‌گيرهاي روز جمعه، به نوبه هر كدام عكسي به يادگار با او گرفتند. حالا چه حركت‌هايي ـ براي تكميل ژست در عكس ـ با او كردند، بگذريم.
ادامه نوشته

ویژه‌ی داستان خراسان/سی سی یو ۲ (ccu2)

اصغر الهي: نگهبان گفت: «كجا مرتيكه؟» و در عالم خيال و با انگشت‌ها به دیوارها، پنجره‌ها، پلكان اشاره كرد و با خودش گفت: «پايين» «كله‌شو مث گاو انداخته پايين» مرد ايستاد. اول كه مرد آمد، نگهبان روي صندلي نشسته چرت مي‌زد. خسته بود و به ديدار نمي‌آمد. تا مرد آمد. نگهبان جلدي از روي صندلي بلند شد. جلو مرد را گرفت. «كجا مرتيكه»
ادامه نوشته

ویژه‌ی داستان خراسان/بندی از نون نوشتن

محمود دولت‌آبادی: انسان‌دوستي (اومانيسم) براي نويسنده‌اي كه شروع به كار مي‌كند، لازم و خوب است، اما كافي نيست. نويسنده بايد از مرحله‌ي انسان‌دوستي، بتواند به درك روابط و مضامين حاكم بر انسان و بر جامعه پي ببرد و در بازتاب اين روابط و مضامين، در كار خود اعتلاء بيابد. استنباط كرده‌ام، نويسنده‌اي همين كه مقبول جامعه افتاد، به صورت بادكنكي رنگي، به وسيله‌ي تبليغات به آسمان فرستاده مي‌شود. يعني كه سبك مي‌شود و از خاك به هوا تبعيد مي‌شود! عكس اين همه صادق است. نويسنده، پس از اين كه به همّت سال‌ها رنج و دشواري هويت اجتماعي پيدا كرد، با هر چه ثقل كه يافته است، به اعماق فرو مي‌افتد. برخي در اعماق شناور و غواص، برخي در باتلاقِ عمق گم و نابود مي‌شوند. پس نويسنده بايد بتواند بارِ گرانِ زمين را بر گرده‌ي خود تاب بياورد. بادبادك‌ها را به هوا مي‌فرستند تا بتركند و مي‌تركند، تو را در اعماق پرتاب مي‌كنند تا گم و نابود شوي، اما شناور اگر در عمق تاب بياوري، اميدي به گم و نابودنشدنت هست، غوّاصي بياموز و تاب بياور! تاب بياور؛ بار گران جهان را بر گرده‌ي بسوده‌ي خود، تاب بياور! احساس مي‌كنم دشوارترين كارها براي نويسنده ـ دست كم براي من ـ زندگي كردن است. واقعاً چگونه بايد زندگي كنم؟ هميشه احساس مي‌كرده‌ام بلد نيستم زندگي كنم. و آيا براي ديگران، دشوارترين امور زندگي كردن نيست؟ چه‌قدر دشوار است زندگي كردن! فقط پس از اين‌كه كاري در نوشتن انجام مي‌دهم، تازه به ياد مي‌آورم كه گويا در حين كار، مشغول زندگي كردن بوده‌ام و بس! و چه ثمر؟ چون وقتي به يادش مي‌افتم كه ديگر گذشته است! وان را كه خبر شد، خبري باز نيامد! قبراق و به‌راه نيستم. درنگي ترديد‌آميز دارم. توقفي نگران‌كننده احساس خردينگي مي‌كنم. دنيا را بسي بزرگ مي‌بينم آن‌قدر بزرگ كه خودم در مقابلش بيش از حد، كوچك و كوچك و كوچك حس مي‌كنم. به روشني مي‌بينم كه نمي‌توانم جهان را هضم كنم. اگر قبلاً برخورد روان‌تري با زندگي داشته‌ام، لابد براي اين بوده است كه تمام هستي و نيرويم را مي‌توانستم روی يك نقطه‌ي زندگي متمركز كنم؛ و گمان مي‌كنم براي يك رمان‌نويس، هيچ عارضه‌اي خطرناك‌تر از اين نيست كه تمركزش از هم گسيخته بشود. براي پرهيز از اين فاجعه بر هر نويسنده‌اي لازم است كه ـ به هر طريقي كه خود كشف مي‌كندـ روح و خيال خود را در جهت تمركز، تربيت كند. يكي از روش‌هاي چنين رياضت‌كشي‌اي اين است كه تابع امور معيشتي نباشد. براي اين كار، هر نويسنده‌اي بايد طريقه‌ي خاص خود را بجويد و بيابد. روش ديگر اين است كه بتواند براي انجام كار خود، نظم خاصي به وجود بياورد! نظم در كار، لاابالي‌گري هنري، از آن‌گونه كه پيوسته به نظريه‌ي الهام و اين مزخرفات است، نبايد جانشين نظم منطقي ـ منطق خاص هر هنرمند در كارـ بشود. اگر مي‌گويم تابع امور معيشتي نبايد شد، نه براي راه دادن به لاابالي‌گري و بي‌بندوباري است؛ بلكه دقيقاً به خاطر سلطه داشتن بر خود و امكان توانايي براي برقرار كردن نظم خلاقيت است. به عبارت روشن‌تر، رهايي از قيد معيشت به‌منظور اين‌كه انسان بتواند تمام زندگي خود را در خدمت كار و پيكار خلاقيت و نظم اين مهم قرار بدهد.

ویژه ی ادبیات داستانی خراسان

 یادداشت سردبیر

از پي چاپ شماره ي دوي «هنر» تا چاپ اين شماره ، شايد برجسته ترين رويداد ادبي/ هنري بزرگداشت فردوسي بزرگ  باشد در اين يادداشت نمي خواهم به سخناني چون جايگاه والاي استاد در پاسداري از زبان پارسي و سرشت و فرهنگِ ، تبار ايراني در برابر تُركتازي ِ ترك و تازي ، و از اين دست بپردازم . از شكوه هنري شاهنامه و چيزهايي كه بيشتر به كار شاهنامه پژوهان مي آيد نيز نخواهم گفت – كه شاهنامه شناسان بسيار گفته اند و شايسته است كه همچنان نيز گفته شود .

نكو داشت بزرگترين سراينده ي چامه ي پهلواني جهان انگيزه ي خوبي بود براي درنگ و ژرف انديشي در موقعيت كنوني داستان نويسي كشور ؛ اينكه داستان نويسي امروز چه بهره‌اي از پشتوانه ي سترگي همچون شاهنامه برده است . در آغاز خواستيم گردآورده اي از داستان‌هاي نويسندگان امروز ايران فراهم سازيم تا خود گواه روشني بر  اين جستار باشد . گردآورده هايي از اين گونه بسيار بود ، اما آسيب هاي ناگزير آن ما را بر آن داشت تا راه ديگري را در پيش بگيريم . براي اينكه رشته‌ي كار از دستمان در نرود بر آن شديم اين دامنه را تنگ كنيم و باز اين استاد توس بود كه راهكار نخست را نشانمان داد ؛ خراسان زادگاه فردوسي ،  خاستگاه زبان پارسي ست ، و اين ، راستي ست كه كسي نمي تواند پوشيده دارد؛ پس چه بهتر كه گام آغازين را از خراسان برداريم و ببينيم نويسندگان خراساني چه سهمي در داستان نويسي كشور دارند . و از آنجا كه بايد پذيرفت « داستان» با تعريف امروزي اش ، وام دار برگردن هايي از ادبيات باختر زمين است ، مترجمان خراساني را نيز از ياد نبرديم .

بخش نخست ويژه نامه ي «ادبيات داستاني خراسان» با پيش درآمدي پيرامون نوشتن ، از نويسنده‌ي بلند آوازه ، محمود دولت آبادي – كه كتابخوانان ايراني هرگز شاهكارهايي چون " كليدر" و " جاي خالي سلوچ" او را فراموش نمي كنند- آغاز مي گردد . به دنبال اين پيش درآمد داستانهايي خواهيد خواند از داستان نويسان كهنه كاري همچون اصغر الهي- كه سال گذشته با رمان " سالمرگي " اش خوش درخشيد-، رضا دانشور- كه داستان هاي پيشروي او در دهه ي پنجاه  از بهترين نمونه هاي نوگرا و پسانوگراي امروز ايران چيزي كم ندارد ، و صد افسوس كه راهي غربت شد و ... – و نويسندگان جواني كه با نام برخي از آنها آشناييد .

در آغاز بخش دوم نامه اي از يك نويسنده‌ي نامدار ايتاليايي به برگرداننده ي فرانسوي نوشته هايش ، و در پي آن داستان كوتاهي از او را با برگردان روان قاسم صنعوي – كه با نيم سده كار ادبي و  كارنامه اي در بردارنده ي نزديك به صد كتاب و نوشته هاي بسيار در مطبوعات ، نامي آشنا در ميان كتابخوانان  ايراني ست – خواهيد خواند. در پي اين داستان ، با چند برگردان ديگر از چهره هايي شناخته شده ويژه نامه را به پايان مي بريم . جاي آن دارد سپاسگزار راهنمايي هاي ارزنده ي حسن ميرعابديني باشم و دريغ و افسوس بي اندازه ي خود را بر نرسيدن نوشته ي ايشان پيرامون « ادبيات داستاني خراسان» به اين شماره ي ماهنامه ي هنر ، آشكار سازم .

از خوانندگان ، و از نويسندگان و مترجماني كه جاي نوشته هاي آنها در ويژه نامه ي پيش رو خالي‌ست ، پوزش مي خواهيم و مي كوشيم در شماره هاي آينده از دستاوردهاي هنرمندانه ايشان برخوردار شويم ؛ نام هايي چون : حسين آتش پرور ، هادي تقي زاده ، فرهاد جعفري ، حميد رضا خزاعي ، محمود خوافي ، شهلا شفيق ، پرويز شهدي ، حسن شهسواري ، حسن عالي زاده ، بهرام مرادي ، شيوا مقانلو ، اميد نيك فرجام ، پيام يزدانجو و ...

آغاز اين يادداشت را با نام شكوهمند فردوسي بزرگ خجسته گردانيديم ؛ چه زيباست به ياد فرزندان استاد توس پايان فرخنده نيز داشته باشد؛  اين ويژه نامه پيشكشي ست از ماهنامه‌ي بين المللي هنر ، به شيفتگان فرهنگ- خوانندگان ادبيات داستاني ايران زمين .

هنر3 منتشر شد

 
  • سومين شماره از ماهنامه‌ي بين‌المللي‌ هنرمنتشر شد؛ در اين شماره مي خوانيد:
*ویژه‌نامه‌ی "ادبیات داستانی خراسان"؛ اصغر الهی،رضا دانشور،  محمود دولت‌آبادی، قاسم صنعوی، علي عبداللهي،...
*و آب اشارتی است به آرامش (یادداشتی بر فیلم "چهار ماه، سه هفته و دو روز" برنده‌ی نخل طلای کن2007)
*كاربرد بي­رحم مهارت (نگاهی به فیلم "جایی برای پیرمردها نیست" برنده‌ی اسکار2008)
*هانري سالوادور، هنرمندي كه رفت (نگاهی به زندگی و گزیده‌ی ترانه‌ها)
*هایکو ریشه در گات‌های اَوستا دارد (گفتگو با سید علی صالحی)
*شعر(مفتون اميني، مسعود احمدي،علي باباچاهي،محمدعلي سپانلو،...)
*عکاسی
*نقاشی
*...
 
با آثار و گفتاري از:
علیرضا آبیز، محمد آشور، پگاه احمدی، مسعود احمدی، اصغر الهی، مفتون امینی، منصور اوجی، علی باباچاهی، هدی به‌نژاد، فهیمه توانا، امید جوهری، کورش حسینی، وحید حسینی، محمدحسین خسروی، فاطمه خلخالی استاد، فرزانه خوش‌آهنگ قصر، رضا دانشور، محمود دولت‌آبادی، محمدعلی سپانلو، پوریا سوری، پردیس سیاسی، علی شفیعی، سیروس شمشادی، آبان صابری، سید علی صالحی، حسن صفدری، بهرام صفری راد، قاسم صنعوی، سعید طباطبایی، فرامرز عامل بردبار، مجتبی عبدالله‌نژاد، علی عبداللهی، سید رضا عرفانیان تهرانی، سید محمدهادی عرفانیان تهرانی، علیرضا فرزانه، ناهید کاشی‌چی، لیلا کردبچه، علیرضا محمودی ایرانمهر، وحید مرتضوی، زهرا ملوکی، زهره موسوی‌نیا، حسن میرزایی، علی نجفی، طلا نژادحسن، آرش نصرت‌اللهی، شهریار وقفی‌پور، پیمان هوشمندزاده، رویا
یداللهی، صادق یدکی‌مقدم

اِی.ا.اسکات، لوییجی پیراندللو، هانری سالوادور، آرتور شنیتسلر، واسیلی شوکشین، ماری گلد، توبیاس وولف



عکس ماه

عکس از: سيدجليل حسيني‌زهرايي

 
 
عکس از: سيدجليل حسيني‌زهرايي
 
 

عکاسی

شکوه طبيعت در نگاه آنسل آدامز

سيدجليل حسيني‌زهرايي

 

تسلط آدامز(1984- 1902)در شناخت و آموزش فنون پيچيده‌ي عکاسي حرفه‌اي، افزون بر استادي وي در کار آفرينش منظره‌هاي شگفت‌انگيز طبيعي، بي‌نياز از شرح و تفصيل است. آدامز در قلمرو عملي عکاسي همچون منظره‌گري توانا و با بينش که عکسهايش در زمره‌ي برجسته‌ترين تصويرهاي تاريخ عکاسي‌اند به شمار مي‌آيد، و در زمينه‌ي نظري عکاسي هم چون پژوهنده‌اي موشکاف و دقيق که حاصل پر بار يافته‌هاي خود را بدون امساک در قالب کتابهايي در اختيار دوستداران عکاسي نهاد و تجربياتش را در طول سالهاي متمادي تدريس در مرکزهاي مختلف هنري در دسترس هنرآموزان اين رشته قرار داد. آدامز در کار آفرينش هنري خود با پرداختن به منظره‌سازي، به قلمرويي از عکاسي گام نهاد که شايد بتوان آن را همزاد پيدايش عکاسي و به طور مسلم همزاد پيدايش داگر ئوتيپ در (1839) به شمار آورد. عکاسي در روزهاي نخست با محدوديت‌هاي فني بسياري مواجه بود، لزوم اعمال زمانهاي نوردهي طولاني مانع از آن مي‌شد که عکس گرفتن از موضوع‌هاي متحرک امکان‌پذير گردد. و همين محدوديت رفته رفته سبب گرديد که عکاسان به عکسبرداري از موضوعهاي بي حرکت، و از آن ميان منظره‌ها، روي آورند. عکاسي تبديل به وسيله‌اي براي ثبت منظره‌هاي شهري و طبيعي شد.

 

ادامه نوشته

شعر

شي..شي...دا

 

شيدا محمدي(لوس آنجلس)

سنگ که مي اندازي به درياچه 

 پر چين مي شود صورتم
و شي ... شي... شي...دا...
دايره دايره

در ياد تو 
غرق مي شود.

  

                             جولاي 2006

شعر

ري‌را عباسي

هي دختر

 آفتاب را  از دريا  بدزد

چه معني کنند

که استخوانم از آفتاب عبور نمي کند

چه معني کنيد

که اينجا دريا باشد

آفتاب هم باشد

   آنگاه

مدام پوک شويم؟

 

شعر

  رضا عابدين‌زاده

                                                                     

حيف بود آن آهنگ غمگين را در کنار هم گوش کنيم

               يکي از ما بايد به سفر مي‌رفت

شعر

...

غلامرضا بروسان

من فرق کرده‌ام

                بايد باشي و ببيني

اختلافِ سر و دستم را

               دعواي پيشاني مرا با مشت

بايد باشي و ببيني

هر دگمه‌اي که مي‌افتد

               سوزني به فکر پيراهنم فرو مي‌رود

با اين آتشي که بپا کرده‌ام

               از ميان من

اي کاش

               رودخانه‌اي مي‌گذشت

                                     

شعر

تناسخ        

شهره شجيعي

ما دوباره در لحظه‌اي از تاريخ به هم مي‌رسيم

و تو مرا نمي‌شناسي

 من گريه مي‌کنم

تو مرا نمي‌شناسي

و باد چه بيهوده با موهاي تو بازي مي‌کند و ستاره سوسو مي‌زند

تو مرا نمي‌شناسي و من از استکان لب پريده آب مي‌نوشم

و آسمان غمگين‌تر از آنست که ببارد

نگاه کن!      ديوانگان زمين از طناب‌ها آويزانند

روي شانه‌هاي تو

صداي هوهو مي‌آمد

کسي پلک‌هايش را باز کرد

ديوارها فرو ريخت

صداي تو مي‌آمد        از آنسوي زمان

کسي در باد مي‌خنديد         باران گرفت و صاعقه پيچيد

آه عميق‌ترين غار جهان در آسمان بودي

که به سمت کهکشان‌ها مي‌رفت          مي‌رفتم   مي‌رفت

  

انگار در لحظه‌اي از تاريخ به هم گره خورديم

ثانيه‌ها مشت مي‌زدند و ما با تمام انگشت‌هايمان سرما را حس کرديم

برهنه به آب زديم           چنان که برکه دهان باز کرد و

دوباره به خوابي عميق فرو رفتيم.

 

شعر

جواد گنجعلي

لبخند بزن

   در نيمکره‌ي شمالي اتفّاقي بزرگ خواهد افتاد

             آنگاه

       ستاره‌ي قطبي را نشان کن و به سمتم بيا

                                     تا

                                    قطارهاي سنگين مسکو

                 سر به راهي را فراموش کنند

در آستانه‌ي نفس‌هاي تو

                  من

          در حال فرو پاشيدنم

         بي‌پرواتر از        اتّحاد جماهير شوروي

شعر

  به وقتِ گرينويچ

 رزا جمالي

لرزه‌نگاري اين خواب را به فردا بسپاريد

مسافتي را که پيموده بوديم قسمت کرده‌ايم

ارتفاع نامحدودي‌ست که از شبکه خارج شده است

ادامه نوشته

شعر

آنيما(۱)

ناهيد آجقان

آنيما!

     دستت را که دراز مي‌کني

          افقي مي‌گشايد

تا

     آن سوي زمين

که

     جاي خاک و خار و خواهش

                                        خالي است

وَ تنها

        عقربه‌اي بزرگ

                            زمان را

رَج مي‌زند

             در بي وَزني

وَ تو

       در بي‌هيأتي کيهاني خود

                                       مستأصل مانده‌اي!

ميان سيب وُ

                 زمين

وَ پا در هوايي بوتيماري غمگين را

داري

که

         بر صخره‌ي تاريک

                                  نوک مي‌زند!

 

۱. «آنيما» صورت ازلي  زن ناخودآگاه در ذهن شاعران که  مي‌توان آن را  به طور کلي چهره‌ي معشوق ساخته و پرداخته‌ي ذهن شاعر هم ناميد. از هر دستي چه زن و چه مرد و...

 

شعر

کتابخانه‌ي من

بهاءالدين خرمشاهي

کتابخانه‌ي من پا به پاي من دارد پير مي‌شود

ادامه نوشته

شعر

خوان آخر

فرامرز سليماني(نيويورک)

جام مينايي مي سدّره تنگدليست

منه از دست که سيل غمت از جا ببرد

راه عشق از چه کمينگاه کمانداران است

هر که دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد

                              حافظ

 

(پايانه‌ي خونخواهي سياوش)

گرد کدام ماه مي‌چرخد

گيسوي گريه گونش

پس از آن روز آغازين

که رخشي بي‌سوار

            به راه مي‌چمد؟

                   و خيمه‌يي بر آيش دست مال       

بر دامچاه بيزاري چغاد

پهلوي پهلوان را مي‌پايد

يا که  از گوشه‌ي نگاهش

دلواپس بارشي ست؟

گرد کدام گيسوي گريه گون

امشب

ماه مه گرفته به شورشي

                               شيون دارد؟

حتا خاک را به جامه‌ي تنش دريغ مي‌کند                                         

 

شعر

شو ميهمانم

 سيمين بهبهاني

شو ميهمانم تا بسازم

از خوشه‌ي پروين شرابي

بنشين به خوانم تا برآرم

از سفره قرص آفتابي

 

آن در که من بستم به هر عشق

شايد که بگشايي تو بر عشق

در کار دل مشکل توان ديد

زيباتر از اين فتح بابي

 

سوداي بالاي بلندت

مي‌افکند در پيچ و تابم

چون پيچک سبزي که دارد

بر گِردِ افرا پيچ و تابي

 

جويي شد آن رودي که بودم

نازک نواتر شد سرودم

چابک صفا ده دست و رو را

تا مي‌رود در جوي آبي

 

با يک نوازش از نگاهت

قالب تهي خواهم به راهت

چونان که بر تالابِ ژرفي

لغزد نسيمي بر حبابي

 

بس دير پرسيدي زحالم

من خود سراپا يک سوآلم

اکنون که اين چشم سخن‌گو

تن مي‌زند از هر جوابي

 

رو در سفر، پا در رکابم

لغزيده بر بام آفتابم

يک بوسه فرصت بيشتر نيست

اي دوست، مي‌بايد شتابي!

 

دي ۱۳۸۴